۱۳۹۰ اسفند ۷, یکشنبه

اسکارفرهادی، اصغر اسکاری



دقایقی پیش فرهادی برای جدا کردن سیمین از نادر جایزه ی اسکار را گرفت و باعث خوشحالی و افتخار بسیاری از ما شد. نطق کوتاهش هم بسیار دلنشین بود. امیدوارم در روزگاری که ما این روزها را با هم می خوانیم دوباره این جایزه به تاریخ هنری ایران سر زده باشه.


برخلاف انتظار هر دومون خدا را شکر دیشب راحت خوابیدی. من چندباری بیدار شدم که ببینم تو در چه وضعیتی هستی که دیدم خوابی. امروز برخلاف انتظار درس هم نخواندیم. من که می خواستم مقاله ی آدورنو را بخوانم و ببینم بعد از یک هفته هر روز نوشتن چه قدر باید تغییر و اصلاح به متن وارد کنم. اما نه به لحاظ بدنی و نه از نظر ذهنی آماده بودم. بعد از تمیز کردن خانه دوتایی با هم رفتیم سر قرار من برای تمرین رانندگی. یک ساعتی با مربی رفتیم در اطراف خانه ی مهناز و نادر چرخیدیم. گفت که از نظر راندن ماشین کارت خوبه اما به این رعایت نکردن تابلوی ایست به تمام معنا قطعا رد خواهی شد.


بعد از یک ساعت رانندگی دو تایی تصمیم گرفتیم نهار را بیرون بخوریم. سر از یورک ویل در آوردیم که اتفاقا نمایشگاه خیابانی از مجسمه های یخی در حال برگزاری بود و چند تایی عکس گرفتیم و بعد هم رفتیم یک بار نیوزلندی به اسم همینگوی که قبلا هم با الا و سنتی رفته بودیم. از آنجا تو به خانه رفتی و من سری به بی ام وی زدم که کتابی نداشت اما از ایندیگو برای تو یک قارچ چوبی گرفتم که توی پایه اش میشه چیزی گذاشت به همراه دو گلابی نصفه ی چوبی که احتمالا برای نمک باز روی میز بهترین کاربرد را داره. وقتی آمدم خانه تو داشتی با خاله فریبا اسکایپ می کردی که من هم نیم ساعتی باهاش حرف زدم و تا قبل از شروع شدن اسکار تو شیرینی دارچینی که دیروز برای اولین بار درست کرده بودی و عالی شده بود دوباره درست کردی تا من هم یاد بگیرم.


خلاصه که روز استراحت بود چون توان کار و درس نداشتیم. اتفاقا با هم دیگه حرف که میزدیم به این نتیجه رسیدیم که نه شاید به این فشردگی اما این واقعیت زندگی آکادمیک هست. باید ۶ روز هفته را اینگونه کار کنی تا به جایی برسی و یک روز هم تعطیل تا کمی ذخیره کنی برای هفته ی بعد.


خلاصه که روز خوب و البته بیش از هر چیز ترمیم کننده ای بود. دست تو که خیلی بهتر شده، من اولین جلسه ی رانندگی را رفتم و طرف گفت احتمال دفعه ی اول قبول شدن زیاد نیست اما استراحت کردم، با مادر حرف زدیم که بخاطر برگشتن خاله آذر خیلی حال و روحیه اش خوب بود. و از بخصوص فرهادی ما را سربلند کرد. فردا دانشگاه نخواهم رفت اما در کلاس آلمانی که برخلاف تصمیمی که داشتم که این هفته را خیلی خوب آلمانی بخوانم اساسا آدورنو نگذاشت حسابی از فیلم تعریف خواهم کرد. تو دانشگاه باید بری هم با نیل برای کار برندا قرار داری و هم توتوریال. 


هفته ی تازه ای شروع خواهد شد که آخرین هفته ی فوریه هست. فوریه ی خوب که استارت نسبتا قابل قبولی در آن زدم. امیدوارم ادامه پیدا کنه و به قول تو آغاز راه جدیدمون باشه.

هیچ نظری موجود نیست: