۱۳۹۰ اسفند ۹, سه‌شنبه

برادران غیور ما



تازه رسیده ام خانه. ساعت نزدیک ۷ عصر هست. تو کلاس فرانسه هستی و من هم از جلسه ی دوم تمرین رانندگی برگشته ام. البته از صبح که دانشگاه بودم همانجا ماندم تا وقت قرارم به ایستگاه قطار برم و یک ساعتی تمرین کنم. صبح چهار و ۲۱ دقیقه بیدار شدم و کمی لویناس خواندم تا ساعت ۶ که دیدم امیرحسین بعد از چند روز که برایش پیغام داده ام جوابم را طبق معمول در دو کلام داد که دارم دنبال کار میگردم. برایش زدم ساعت ۳ صبح آنجاست چرا بیداری تا این موقع که زدم دارم فکر می کنم. خیلی بهم برخورد، خیلی. طوری که وقتی سر میز صبحانه ساعت ۷ با هم دیگه نشسته بودیم یک ساعتی تا قبل از رفتن تمام مدت داشتم حرص می خوردم از دست این و جهانگیر و خلاصه تو را هم طبیعتا ناراحت کرده بودم. یعنی تو هم بهت برخورده از دست رفتار اینها و سعی می کنی که کمتر نشان بدی اما خلاصه که من منفجر شده بودم. برایش زدم بهتره بری بخوابی شاید به همین دلیله که کار پیدا نمی کنی. خواستم بهش جواب دیگه ای بدم و بگم مشتی مگه با بچه حرف میزنی. داره دو سال میشه که بی کار و بی عار افتادی روی سر مامان و مادر بیچاره و فقط تو توی دنیا کار پیدا نمی کنی. به قول مامان و مادر تا ۴ و ۵ صبح بیرونی و تا ۳ و ۴ عصر خوابی بعد هم می خواهی کار پیدا کنی. تو داری فکر می کنی؟ لابد داری فکر می کنی حالا چطور تا یکماه دیگه اوضاع را با یک دورغ دیگه ماله کشی کنی و خلاصه لویناس شد بی لویناس.


از آن طرف هم قرار بود تو با جهانگیر اسکایپ کنی برای پر کردن فرمهایش. وقتی کلاسم تمام شد با هم که حرف میزدیم فهمیدیم که آقا هنوز دو سه سال دیگه داره تا لیسانس بگیره. الان ۸ سال هست که رفته دبی با خرج کمرشکن برای بابا و مامانت که بره لیسانس بگیره. حالا تازه می خواد بیاد اینجا و تقریبا دوباره از اول شروع کنه. اگر این اتفاق بیفته این میشه چهارمین دانشگاهی که عوض می کنه تا لیسانس بگیره. بیچاره مامان و بابات که روحشان هم خبر نداره.


خلاصه که روز روز برادران با غیرت و به قول مادر امیدی ها بود. 


من بعد از کلاسم رفتم دفتر آشر و با هم درباره ی مقاله ی آدورنو حرف زدیم که گفت هیچ مسئله ای نیست حالا که مقاله ات بلند شده بده برای دو تا مقاله ی ۲۵ صفحه ای از تو بابت دو تا درسی که با من داشتی قبول می کنم. تو که خیلی خوشحال شده بودی. من هم خوشحال شدم اما بیشتر از اینکه وقتی ازش تشکر کردم که کارم را خیلی راحت کردی گفت که هدف از بودن ما اینجا در دانشگاه همینه که اگر بتونیم کار دانشجویان مان را راحت تر کنیم. نه اینکه بخواهم فقط با ایران و حتی استرالیا مقایسه کنم حتی همینجا دانشگاه تورنتو سال پیش چقدر تو را اذیت کردند بخصوص این استاد بی سواد درس ارسطو. خلاصه که کارم را خیلی راحت کرد. ضمن اینکه بهم گفت اگر خوب نوشته باشی باید همین را متن پایه ی ام آر پی قرار بدی.


بعد از جلسه ام با آشر کمی در کتابخانه چرخیدم تا ساعت مناسبی بشه و برم سر قرارم در ایستگاه فینچ برای رانندگی. فردا ساعت ۳ و نیم امتحان دارم. امیدوارم قبول بشم. با اینکه تقریبا اکثرا بهم گفته اند دفعه ی اول کمتر امکان قبولی هست اما خیلی دوست دارم بتونم قبول بشم تا تو را شنبه به امید خدا ببرم کاستکو برای خرید. اگر اینطور بشه که خیلی عالی میشه. البته به قول این آقای آریا گفت که رانندگی ات مشکلی نداره اما دقت کم می کنی و همین میتونه مسئله ساز بشه.


خلاصه که فردا تو به سلامتی میری دانشگاه تا علاوه بر کلاس جامعه شناسی سیاسی که داری مقاله ی میان ترمت را تحویل بدی من هم باید برم سر قرار امتحان رانندگی با ماشین جناب آریا و ۱۶۰ دلار هم برای این سه جلسه با ماشینش که بابت امتحان بهم میده برایش ببرم. امیدوارم که به همین جا ختم بشه.


خب! تو کلاس فرانسه ات تمام شده و احتمالا در راه خانه ای. من هم که خسته ام و نه به آلمانی خواندن میرسم و نه به تصحیح آدورنو. فردا بعد از امتحان باید برم گوته و امیدوارم شب با هم یک جشن کوچک دوتایی بگیریم و فوریه ی خوب را به نحو عالی تمام کنیم.

هیچ نظری موجود نیست: