۱۳۹۰ بهمن ۲۹, شنبه

خاله فریبا



دیروز سر کلاس هگل به دلیل اینکه هفته ی قبل متن را خوانده بودم خیلی تو باغ نبودم. البته سئوالات کاملا بی ربط فرزاد هم حسابی امکان بحث را از بین میبرد. اما به هر حال بعد از کلاس هگل و توتوریال خودم با هم در ایستگاه شپرد قرار داشتیم که بریم آی کیا برای خرید کتابخانه و کمد. با اینکه دو سه ساعتی وقت گذاشتیم اما در آخر تصمیم گرفتیم خریدها را موکول کنیم به زمانی که من بتوانم ماشین کرایه کنم. بعد از آی کیا به خانه آمدیم و بعد از تلفن به آمریکا خوابیدیم.

امروز صبح با اینکه ساعت ۴ و نیم بیدار شدم اما تصمیم گرفتم از آنجایی که کتابخانه تا ساعت ۱۰ باز نمیشد بیشتر بخوابم. و البته خیلی بیشتر خوابیدم. ساعت ۸ بود که بیدار شدم و تا تصمیم گرفتیم که چه کار بکنیم و چطور برنامه های امروز را پیش ببریم ساعت ۹ شده بود. خلاصه با اینکه برف سبکی می بارید تصمیم گرفتیم برای صبحانه بریم  کرما و در راه برگشت هم خرید های لازم برای امشب را بکنیم. بعد از اینکه رسیدیم خانه تو ماندی تا به کارهای مقاله ی پی یر برسی و بعد هم شام و دسر درست کنی من هم رفتم کلی تا بلاخره استارت مقاله ی آدورنو را بزنم.

خلاصه که شروع به نوشتن کردم اما تازه معلوم شد که برخلاف انتظارم حالا حالاها کار دارم و بیشتر از دو سه روز کار داره. تمام روز را در کلی بودم تا اینجا تنها هزار لغت نوشته ام و تازه هنوز طرح بحث در مقدمه را هم نکرده ام. به هر حال این چند روز تعطیلی را باید بشینم و این بار گران را پایین بگذرام. با اینکه قرار داشتم که مقاله ی مارکس را هم در همین ریدینگ ویک به جایی برسانم.

اما وسط کار بودم که تو بهم زنگ زدی که خاله فریبا تماس گرفته که این هفته برای دو هفته ای میام پیشتون. خلاصه بعد از کمی بالا پایین شدن قرار شد یکشنبه ی هفته ی آینده برای دو هفته بیاد. اینکه هر دو چقدر دوستش داریم و چقدر هم بهش مدیون هستیم بابت کمکهایی که بهمون کرده اما خلاصه که خیلی بد موقعی میاد هر دو بخصوص من خیلی گرفتارم.

خب! توکا و بهناز آمدند و بقیه را بعدا می نویسم.
  

هیچ نظری موجود نیست: