۱۳۹۰ آبان ۸, یکشنبه

هالویین پارتی


پنج شنبه و جمعه به کلاس و درس گذشت. پنج شنبه تو برای سخنرانی جیم ورنون درباره ی فلسفه حقوق هگل بعد از ظهر آمدی دانشگاه یورک با هم برگشتیم و شب من نشستم برگه های میان ترم دانشجوها را صحیح کردم و تو هم به کار RA خودت رسیدی.


جمعه بعد از دانشگاه آمدم خانه و کارهایم را کردم و دو تایی آماده ی رفتن به مهمانی گروه در بار رینو شدیم. توی راه با بابک که برایش چندباری پیغام گذاشته بودم تا درباره ی مامان حرف بزنیم حرف زدم و تا رسیدیم به بار ساعت نزدیک ۹ شده بود. تو لباس بلند مشکی و کلاه قرمز با توری سیاه با کمی آرایش تند کردی تا شبیه جادوگر شب هالویین بشی. من هم پرچم دزد دریایی و تابلوی مست را به گردنم انداختم و چشمهایم را کمی سیاه کردم. تا دیر وقت در بار بودیم و خوش گذشت. لباس تو در کنار کسی که خودش را شبیه ملکه ی ویکتوریا کرده بود و مایانا و کریس که دو تا شخصیت کارتونی شده بودند تنها کاستومهای آن شب در جمع ما بود اما کلا شب خوبی شد.


دیشب هم مهمانی کریس و مایانا برای هالویین دعوت بودیم. من از ظهر رفته بودم کتابخانه که کمی درس بخوانم تو هم در خانه کار کردی و البته غذا درست کرده بودی. تا آمدم خانه و نهار خوردیم ساعت ۶ عصر بود. کمی سرماخوردگی و البته خستگی شب قبل که تا رسیدیم خانه و خوابیدیم از ۲ هم گذشته بود باعث شد تصمیم بگیریم مهمانی هالویین کریس را نرویم. از آنجایی که آن هم تازه از ساعت ۹ شب شروع میشد و گفته بود که قراره چندتا بازی و رقص و ... باشه خیلی دوست داشتم که تو را به چنین جمعی برای اولین بار در زندگیمون می بردم اما واقعا هیچ کدام حالش را نداشتیم. این شد که ماندیم خانه. با آمریکا حرف زدیم. مادر حالش بهتر بود و مامان هم رفته بود ایکیا و وسیله خریده بود و حالا منتظر بود تا کسی را پیدا کنه که برایش وسایل را سرهم کنه.


خلاصه تا خوابیدیم ساعت از ۱۱ گذشته بود و من با توجه به سرماخوردگیم تصمیم گرفتم امروز را کمی بیشتر استراحت کنم- بگذریم که کاری جز استراحت کردن هم نکرده ام. تا بیدار شدیم و خانه را تمیز کردیم و تو برای اولین بار برانچ خانگی اگ بندیکت برایم درست کردی که خیلی خوب شده بود و الان هم یک ساعتی را با تهران حرف زدیم ساعت شده نزدیک ۲. من باید بشینم پای لویناس خوانی که ضمن بی ربط بودن به پروژه ام ازش دارم لذت می برم و تو هم پای کار دانشگاهیت. 


با تهران حرف زدیم البته نه با مامانت که باید حتما امروز باهاش حرف بزنم و بابت کتاب پدیدارشناسی که برایم فرستاده تشکر درست و حسابی کنم. کلاس دانشگاه امیرکبیر بود و تنها با مادر بزرگ و بابات حرف زدیم.


امروز را باید درس بخوانیم- بقیه ی روز را- اگر رسیدم کمی آلمانی. شب هم اگر حالش را داشتیم فیلمی خواهیم دید. خلاصه که ماه اکتبر رو به اتمام است و کارهای ناتمام من بسیار تلنبار شده. ببینیم برنامه هامون در نوامبر چطور پیش میروند.

هیچ نظری موجود نیست: