۱۳۹۰ مهر ۱۹, سه‌شنبه

داروهای گوگردی



سه شنبه سحر هست. من بیدار شدم و دوش گرفته ام و کارهایم را هم کرده ام تا به سلامتی دو ساعت دیگه با هم بریم دکتر. آرزو می کنم که همه چیز به خوبی پیش بره و علاوه بر اینکه اذیت نشی تشخیص خوبی هم بدهند و از همه مهمتر درمان سریع و موثری بشی.


واقعا نمی تونم بی حالی و ناراحتی تو را تحمل کنم. دیروز تا ظهر خانه بودم و ظهر به بهانه ی اینکه می خواهم درس بخوانم رفتم بیرون و نشستم در کافه ی "لتیری" در یورک ویل به حساب اینکه الا هم متوجه میشه که امروز روزی نیست که بمانه خانه و همانطور که خوش از قبل گفته بود و قرار بود بره بیرون، بره و به تو فضا و زمان استراحت بده. اما تا ساعت 6 عصر که من تماس می گرفتم هنوز خانه بود و خلاصه به تو گفته بود که ترجیح میده اون هم بمانه خانه و امروز را استراحت کنه. خیلی شاکی بودم. دلیلش هم واضح بود. طرف میبینه که تو توان و حال سرویس دادن نداری و می خواهی در خانه بمانی و استراحت کنی اما چون کسی نیست که بیرون ببره و حوصله ی تنها رفتن هم نداره از در بیرون نمیره. از آن طرف تو هم با توجه به تمام چیزهایی که راجع به این داروی کولونوسکپی شنیده بودی و حال تهوع و دل پیچیدن و سرگیجه و ... و با توجه به اینکه از شب قبل دیگه نباید چیزی می خوردی باید می ماندی خانه- ضمن اینکه سرما هم در این وسط خورده ای.


به هر حال ساعت 6 زنگ زدم به تو گفتم بهش بگو فلانی میگه بیا سمت ایندیگو تا بلکه کمی به تو بدون دغدغه و نگرانی فضایی داده باشیم. خلاصه آمد و بیشتر از یک ساعتی نشستیم در کافه ی استارباکس در ایندیگو و تا برگشتیم خانه تو شروع به خوردن داروهای مایع کرده بودی.


تمام شب را ساکت و آرام علیرغم تمام فشار و حال بدی که داشتی در تخت خواب نشستی و تنها دستشویی میرفتی و دوباره می آمدی در تخت تا باز هم این داروی گوگردی مزخرف را که باید جند لیتر می خوردی بخوری. من هم برای الا فیلم "ربان سفید" را که از گوته گرفته بودم گذاشتم و خلاصه سرش را اینطور گرم کردم.


واقعا جای تاسفه که چطور بچه ها در این سن و سال چه در ایران و چه در کشورهای جهان سومی دیگه با آن مشقت و سرکوب بزرگ میشوند و اقلیتی هم که تماما در رفاه رانتی پدری هستند و اکثریتی که در این سن و سال در کشورهای پیش رفته مثل الا هستند اینقدر "شوت" و پرت و مصرف گرا و "بی وجه" زندگی را تجربه می کنند.


به هر حال این داستان دیروز بود. اما الان که ساعت نزدیک 8 هست و تو با تمام بی حالی ساکت و آرام در تخت خواب و بیداری و الا هم خوابه و خلاصه قراره به سلامتی ساعت 10 آندوسکوپی و کولونسکوپی را شروع کنی. گاری هم لطف کرده و قرار شده الا را ببره بیرون. قراره که بروند و فیلم "بالیوودی" ببینند!- هی گ...


مهناز هم خیلی اصرار داره که بیاد و برگشتنی با ماشین ما را برسونه. مثل همشیه لطف دارند اما قرار شده بهش زنگ بزنیم و بگیم که حضورش لازم هست یا نه. به هر حال کلینیک و مطب دکتر خیلی نزدیکند و راحت می توانیم برویم.


خلاصه که تمام آرزوهایم تنها و تنها سلامتی است و بخصوص سلامتی تو. امیدوارم پست بعدی پر از خبرهای خوش و "سالم" و بی دغدغه و نگرانی باشه. به امید خدا.

هیچ نظری موجود نیست: