۱۳۹۰ مهر ۲۷, چهارشنبه

مقاله نوشتن مشترک: نه!



تازه از کلاس آلمانی برگشته ام و باران و باد شدیدی میاد. شام خورده ایم و آماده ی خواب هستیم. تو که معده درد داری و من هم خسته ام. تو بعد از نهار رفتی دانشگاه و تا برگشتی ساعت ۸ شده بود و من هم ساعت ۵ خانه را برای رفتن به کلاس آلمانی ترک کردم. سر راه قهوه ای گرفتم و کمی آلمانی تمرین کردم و همین.


امروز را برخلاف تمام چهارشنبه های این ترم اصلا هگل نخواندم به این دلیل که بشینم سر مقاله ی آدورنو اما صبح که بیدار شدم دیدم از این سایت کانادایی که دعوت به نوشتن شده ام و چیزکی برایشان نوشته و فرستاده ام ایمیلی آمده که لینکهای موجود را برایشان پیدا کنم و بفرستم. تا ظهر کارم همین بود. 


تو هم که خیلی حال و بالی نداری. کلاست بد نبوده اما زیر باران شدید نزدیک به یک ساعت برای اتوبوس ایستاده بودی و خیس شده بودی.


دیشب موقع خواب چون حالت از ایمیلی که یک ساعت قبلش گرفته بودی و جواب در درخواست اسکالرشیپ داخلی دانشگاه یورک آمده بود کمی ناراحت بودی به همین دلیل تا خواستیم بخوابیم و تا من کمی حرف زدم که حال تو را بهتر کنم یک ساعتی طول کشید.


امروز اما ایمیلی از پی یر برایت آمده بود که کلی از کاری که برایش کرده بودی تعریف و تشکر کرده بود. در ضمن گفته بود اگر موافق باشی با هم مقاله ای به زبان فرانسه بنویسید و چاپ کنید. البته خودش چارچوب کار را در آورده و بیشتر از تو آپدیت کردن مقاله را با اضافه کردن زاویه ی دید تو می خواهد. با هم نتیجه گرفتیم که بخاطر فامیلش این کار را نکنی چون بعدا احتمالا برایت دردسر خواهد شد. از مقاله ی من هم خیلی تعریف کرده بود. گویا تو برایش لینکش را داده بودی و خوانده بود و نوشته که در ابتدا مخالف داستان طرح شده ی طرف مخالف بوده اما با خواندن این مقاله نظرش برگشته و با توجه به اینکه در این ضمینه اطلاعات زیادی داره استدلال من برایش make sense میکنه.


خلاصه که این از داستان امروز. فردا هم کلاس نخواهم رفت و تو هم باید بشینی سر کارها و درسهایت. اما شب قراره با هم کنسرت کلاسیک راخمانیف برویم. من که واقعا بی صبرم برایش.

هیچ نظری موجود نیست: