۱۳۹۰ مهر ۲۶, سه‌شنبه

اخلالگرها



روز تقریبا بی خودی بود. البته شاید هم درست نباشه که اینطوری درباره اش قضاوت کنم اما به هر حال به قول تو روزمون نبود. اول از دیروز که دوشنبه بود بگم. مقاله ام یکی دو جا چاپ شده و از یکی از سایتهای درست و حسابی کانادا هم دعوت به همکاری شده ام. دیروز تو صبح زود رفتی سر قرارت با مهناز برای اینکه دوتایی با هم بروید دیدن گلتراش. من هم بعد از اینکه رفتم کرما برای رفتن به لکچر دیوید راهی دانشگاه شدم. زودتر از تو رسیدم و چون تو دیر رسیدی سر کلاس درس خودت تا آخر لکچر دیوید نتونستیم همدیگر را ببینیم. 


بعد از اینکه چند دقیقه ای جلوی سالن درس با هم حرف زدیم و تو گفتی که گلتراش خیلی اصرار داره که یکشب بیاد خانه و یا همدیگر را ببینیم و گفتی که مهناز آنقدر دیر بلند شد که نه تنها نتونست تو را برسونه که تا به کلاس درست رسیده بودی بچه ها 10 دقیقه ای را منتظر بودند. خلاصه جالب اینکه کلاس دیوید درست در همان سالنی هست که بعدش کامرون - لکچرر درسی که تو میدی- آنجا درس میده به همین علت چند دقیقه ای همدیگر را جلوی در دیدیم.


از آنجا من راهی گوته شدم و تو هم رفتی سر لکچر. تمام دیروز را درس نخواندم چون تصمیم گرفته بودم که امروز را دانشگاه نروم و بشینم سر مقاله ی بسیار دیر شده ی آدورنو. جالب اینکه نه دیروز و نه امروز حتی یک کلمه هم بریا این مقاله کار نکردم. امروز را که بطرز فاجعه آمیزی از دست دادم. با ایکه صبح زود بیدار شدم اما تا به خودم آمدم و از پای اینترنت بازی و اخبار خوانی و کامنت خوانی پای مقاله ام فارغ شدم ساعت از 10 گذشته بود. دیشب چون با ناصر و بیتا اسکایپ کردیم تا خوابیدیم ساعت از یک حسابی گذشته بود و به همین دلیل تو دیرتر پا شدی و چون اصلا حال نداشتی که کلاس یوگا را که اسم نوشته ای و از هفته ی قبل شروع شده بری ماندی خانه تا ظهر که باید برای کار RA می رفتی دانشگاه. تا تو رفتی و من کمی نود- خیر سرم- دیدم عصر شده بود.


رفتم کمی قدم زدم و به حال خودم و روزهای از دست رفته و در حال از دست رفتنم تاسف خوردم و طبق معمول همیشه به خودم قول دادم که جلوی این روند را بگیرم و احتمالا طبق معمول همیشه هم میزنم زیر قولم.


تو بعد از قرار کاری ات در دانشگاه که اتفاقا خوب هم نبوده و راضی کننده پیش نرفته رفتی یک سر "دان میلز" تا کمربندی که ماهها پیش برای جهانگیر گرفته بودید تا مامانت ببره برایش را پس بدی. یکی یک پلیور گرفتی برامون و یک تی شرت به عنوان سوغاتی برای داریوش وقتی که رفتیم آمریکا.


پیش از اینکه بری گفتم بیا امشب بریم بعد از ماهها با هم دیگه سینما. بلیط فیلم جدید کلونی را گرفتی The Ides of March و بعد رفتی دانشگاه. من هم به خیال اینکه درس می خوانم و به همین دلیل دانشگاه نرفته ام و بعدش هم کمی ورزش می کنم ماندم خانه و وقتم را کاملا به بطالت دادم رفت.



با هم قرار گذاشته ایم که ظرف یکی دو روز آینده کمی قرار مدار برای درست کردن شکل و ساختار زندگی مون بگذاریم. احتمالا  خاموش کردن تلفن و لپ تاب و تلویزیون و هر اخلالگر دیگه ای از ساعت 10 به بعد یکی از راه حلها باشه. کمی به خودمون و سلامتی روح و جسم مون برسیم که داره خیلی دیر میشه.





هیچ نظری موجود نیست: