۱۳۹۰ مهر ۲۱, پنجشنبه

یکی از بهترین ۲۱ های عمرم



خیلی خسته ام. تازه از فرودگاه برگشته ام و ساعت از ده شب گذشته. الا را رساندم و برای اینکه کمی از غمی که داشت بابت رفتن کم کنم کلی برایش حرف زدم و کمی هم سر به سرش گذاشتم. خلاصه تا با مترو و اتوبوس برگشتم خانه دیگه نا و توانی برایم نمانده.


یکی از دلایل اصلی خستگی ام البته اینه که دیشب ساعت ۵ صبح خوابیدم و صبح هم ساعت ۸ بیدار شدم. دلیلش هم این بود که دیروز بعد از اینکه برای درس خواندم صبح زود خانه را به قصد کتابخانه ترک کردم و قبلش بهت قول دادم که برای صبحانه به کرما بروم تا چیزی بخورم و خیال تو که با بی حالی ناشی از آندوسکوپی و کلونوسکوپی و سرماخوردگی شدید در تخت خوابیده بودی را راحت کنم.


رفتم کرما و اتفاقی بابت کار دیگه ای سری به صفحه ی دانشگاهم زدم که دیدم پروفسور ویلسون نمره ی مقاله ام را داده: +A

مسلما خیلی خوشحال شدم و فکر کردم بجای اینکه درسم را بخوانم یک مقاله ی کوتاه راجع به داستانی که توسط یک ایرانی در آمریکا پیش آمده بنویسم. فکر کردم تحلیلم خیلی متفاوت از سایر چیزهایی است که ظرف یکی دو روز گذشته گفته شده و البته حالا که برای چند جایی فرستادمش همین جواب را از سردبیرها گرفته ام.


خلاصه این شد که بجای درس خواندن از صبح زود تا قبل از رفتن به کلاس آلمانی داشتم می نوشتم. با اینکه نرسیدم تکالیف آلمانی را انجام دهم در باران شدیدی که می آمد به کلاس رفتم. تو هم که درد داشتی و بی حال بودی خانه بودی و الا هم ور دل تو.


رفتم و تا برگشتم ساعت نزدیک ۹ شب بود. بعد از اینکه بنا به درخواست دوباره ی الا برایش قورمه سبزیی را درست کرده بودی خوردیم تو آماده ی خواب شدی و من با کمک الا نشستم پای دوباره خوانی و ادیت کردن مقاله ام. خلاصه تا کار تمام شد و الا آماده ی خواب شد ساعت از ۲ بامداد گذشته بود. الا که خوابید من دوباره نشستم که مقاله را بخوانم و کوتاهش کنم. این شد که تا تمام شد و فرستادمش برای یکی دو جا ساعت نزدیک ۵ بود.


صبح روز باید بیدار می شدیم که به وقت دکتر سر ساعت ده برسیم. کمی در مطب معطل شدیم تا بلاخره دکتر آمد و خواست که برای کمر درد من چاره ای کنه. گفتم که مدتی است دردش کمتره و امروز برای این کار نیامده ایم. در واقع رفته بودیم برای اینکه ببینیم جواب آزمایش های سری دوم تو چه شده. گفت باید صبر کنیم تا برایش از بالا فاکس بشه. نیم ساعتی هم در اتاقش نشستیم تا برگشت و گفت جواب اولیه ی دکتر متخصص را گرفته و توضیح داد با اینکه هنوز تا جواب نمونه برداری آماده نشده خود دکتر متخصص اظهار نظر قطعی نکرده اما کلا تشخیص اصلی به شرایط عصبی و فشار روحی بر می گرده و احتمالا دلیل درد زیاد و شرایط ناراحت کننده ی دستگاه گوارشی ات ترشح بیش از حد اسید معده است.


درسته که به قول تو این مشکل کوچک نیست اما من یکی از بهترین عیدی های زندگیم را گرفتم. حالا تا برپایی خوشحالی و جشن اصلی صبر می کنم تا دکتر متخصص جواب بده اما وقتی که گفت جواب آزمایش های نوبت دوم هم خوبه و احتمالا مشکل خاصی نیست اشک توی چشمهایم جمع شده بود.


خیلی خیلی خدا را شکر می کنم. باید قدر زندگی و زیبایی های این کار دستی کوچک اما دیدنی خودمان را بدانیم. نباید اجازه بدهیم که حاشیه ها - هر چقدر هم که مهم- متن را تحت تاثیر قرار دهند. 


آنقدر خوشحال شدم و هستم که تمام خستگی و فشار این چند وقته را فراموش کرده ام. خیلی خیلی خدا را شاکرم.


واقعا که هیچ کس از آنچه در دلم می گذشت و تمام افکار مغشوشی که این مدت و این ایام داشتم نه تنها خبر نداره که نمی تونه خبر دار بشه. تو برای من همه ی زندگی هستی و نمی توانم درد و ناراحتی تو را ببینم. می دانم که هنوز درد داری و چه بسا از دو روز پیش کمی هم بدتر شده باشه. اما به امید خدا از این هشدار جدی باید با هشیاری گذشت و پند گرفت.


از مهمانداری بی موقع و بودن الا گرفته تا شرایط ایران و خانواده هامون تا درس و دانشگاه و مسايل مالی همه و همه خیلی مهم هستند اما همگی در برابر زندگی و هسته ی اصلی عشق ما حاشیه اند. وظیفه ی من و تو نه تنها محافظت از این درخت جان و عشق یگانه هست که توجه به رشد بهتر و والاتر این اثر بی مانند یعنی زندگی عاشقانه ی ماست.


این مهم به دست نمیاد مگر با هوشیاری و کوشش و توجه مدام. من به سهم خودم به تو و خودم به ما قول می دهم که از این پس بیش از پیش تلاش کنم که زندگی و سلامتی و عشقمون آسیب نبینه. 


این بنیادی ترین حرکت را به شکرانه ی خبر بی نظیر امروز که یکی از بهترین عیدیهای عمرم بوده آغاز کرده ام. به تو قول می دهم و به خودم. من به ما قول میدهم که زندگی زیبایمان را بیش از همیشه مراقبت کنم.

امروز که بطور کاملا برنامه ریزی نشده اما نه تصادفی این تصمیم را گرفتم. امروز که مصادف با ۲۱ مهر ماه است.


هیچ نظری موجود نیست: