۱۳۹۰ مهر ۲۸, پنجشنبه

لیبی و یوگا



صبح پنج شنبه هست. من در کرما نشسته ام و می خواهم بلاخره شروع به درس خواندن کنم. با اینکه دیشب سر وقت خوابیدیم اما صبح دیر بیدار شدم و زمان خواندن آلمانی را از دست دادم. صبحانه که خوردیم هر دو از خانه زدیم بیرون در یک هوای بارانی که البته مدتی است تنها نشانه هایش مانده یعنی هوای ابری و زمین خیس.تو رفتی کلاس یوگا- جلسه ی اول- و من هم آمدم اینجا تا قهوه ای بنوشم و بعدش برم کتابخانه برای درس.


خبر خوب امروز را صبح شنیدیم که احتمالا قذافی کارش تمام شده. نمی دانم بنویسم به درک واصل شده یا باید خشمم را فرو نشانم و بنویسم از مرگ هیچ انسانی نباید شادی کرد. نمی دانم! اما نمی توانم خوش بودن این خبر را پنهان کنم و نمی خواهم بکنم. این سرنوشت محتوم تمام دیکتاتورها باید باشد و اتفاقا تلاش برای رها کردن انسان از چنگال این دست هیولاها- چه درونی و چه بیرونی- اخلاقی ترین کار ممکن هست.


بگذریم. من باید درس بخوانم. تو هم. قراره امروز هر کدام یکی یک متن پیشنهادی برای کمی نظم و انضباط دادن به روند زندگی و کارمون بنویسیم و توافق اولیه را برای انجامش بکنیم. خیلی قراردادی و رسمی اش کرده ام اما گفتم بگذار این مدل را هم امتحان کنیم.


شب هم که کنسرت هست و آغازی برای یک توافق اخلاقی و دورنی با خودم برای گذاشتن نقطه ی پایانی بر روند خیانت به خود. برای شروع شکوفایی توانایی های شناخته و ناشناخته مون.

خلاصه که به فال نیک گرفتم این شروعهای خوب را: یوگا و آرزو برای لیبی بهتر. برای آزادی مردم از چنگال دیکتاتورها.


هیچ نظری موجود نیست: