۱۳۹۰ آبان ۱, یکشنبه

قرار و مدار

تقریبا ساعت نزدیک 10 شب هست. من و تو دیروز و امروز آرام و خوبی را داشتیم. دیروز که رفتیم ایتون سنتر و لباس خواب برای زمستون گرفتیم و البته تا برگشتیم عصر شده بود و حسابی خسته بودیم. شب سالادی خوردیم و بعد از اینکه با مادر و مامان حرف زدیم فیلمی را نصفه کاره دیدیم و ترجیح دادیم بریم بخوابیم.


امروز هم بعد از اینکه خانه را تمیز کردیم حدود ظهر بود که رفتیم کرما و یک ساعتی نشستیم و با هم درباره ی اصول و قوانینی که می خواستیم برای زندگی مون بگذاریم حرف زدیم چندتایی قرار و مدار گذاشتیم. قرار شد که حداقل هفته ای یک تجربه ی تازه کنیم. از رفتن به جایی گرفته تا هر کاری که نو و جدید باشه. قرار شد که لپ تابهامون از ساعت 10 شب و تلفنها از نیم ساعت قبلش خاموش بشه. قرار شد برای خودمان یک سرگرمی فارغ از هر گونه دلیل و علت پیگیری و ادامه ی الزامی پیدا کنیم. این یعنی اینکه مثلا زبان آلمانی در چنین مقوله ای نمی گنجه. قرار شد سالم بخوریم و درسمون را سر وقت بخوانیم و نرمش صبحگاهی کنیم. خلاصه که چندتایی از این دست قرار و اصل گذاشتیم تا ببینیم چی میشه.


این دو روز گذشت و من آدورنو را نخواندم. شنبه که به تمام کردن مقاله ام گذشت و رفتن بیرون. امروز هم بعد از تمیزکاری و رفتن به کرما و گپ زدن من رفتم کتابخانه ی ربارتس و تو هم برای خرید رفتی بلور مارکت و تا برگشتیم عصر شده بود. تو نشستی پای تهیه ی "پرسشنامه" برای کار RA دانشگاهی ات و من هم کمی آلمانی خواندم و بعدش هم که دیدم به آدورنو نمی رسم کمی لویناس را شروع کردم. این ترم Totality & Infinity را خواهیم خواند و مقدمه اش را خواندم تا اینجا- از همین حالا معلومه که کار سختی پیش رو دارم. نمی دانم به نظرم حرف تو درسته و شاید بهتر باشه حالا که اساسا به این درس و واحدهایش احتیاج ندارم حذفش کنم و از وقتم برای کارهای عقب افتاده ام استفاده کنم. به هر حال باید زودتر تصمیم بگیرم.


منتظر پس فرستادن مقاله ام توسط مگان هم هستم و اگر تا یک ساعت دیگه فرستادش برای چاپ ایمیلش می کنم. فردا هر دو دانشگاه داریم. تو که توتوریال و لکچر درس را داری و من هم لکچر دیوید را باید برم. با خودش هم یک ساعت قبل از لکچر قرار دارم تا درباره ی جمعه یازده نوامبر که روز جشن فارغ التحصیلی ات از دانشگاه تورنتو هست و اینکه نمی توانم آن روز را بروم سر کلاسم حرف بزنم و البته راهنمایی برای ورود بهتر به رسانه های کانادایی. بعدش هم که گوته باید برم.


خلاصه که این هفته ی آخر اکتبر را اگر استارت نوشتن اولین مقاله ی آدورنو را زدم که زدم اگر نه می دانم که ماه بعد پوستم حسابی کنده میشه.



هیچ نظری موجود نیست: