۱۳۹۰ مهر ۱۵, جمعه

جابز



جمعه صبح هست. من از قبل از 6 بیدار شدم و نشسته ام و متن درس امروز کلاسم را می خوانم. بعد از ظهر قراره گاری و بعدش کلی برای شام بیایند خانه. تو که از قبل می خواستی درست کردن خورش قورمه سبزی را یاد الا بدی قرار شد گاری را هم دعوت کنی که بیاد و یاد بگیره. این شد که خلاصه کلی هم میاد و امشب با اینکه من خیلی خسته ام اما مهمان خواهیم داشت.


این روزها خوابم کمتر از 6 ساعت شده که می دانم به زودی اذیتم می کنه. اما فعلا چاره ای نیست. هم درسهایم زیاده و هم کارهایم پر استرس شده.


دیروز هم بعد از اینکه کمی هگل خواندم و برای اولین بار با الا پیش از ساعت 10 صبحانه خوردیم رفتم دانشگاه. کلاس بدی نبود اما به هر حال سنگینه. بعد از کلاس هم تا برگشتم خانه و البته قبلش برای نوشیدن یک قهوه به کرما رفتم شده بود 5 عصر. تو و الا هم که از قبل قرار بود بروید سینما و رفته بودید فیلم Help -که خوشتان هم آمده بود- و قرار بود ساعت 8 سه تایی به همراه سنتی برای شام بریم بیرون.


من کمی به کارهای متفرقه ام رسیدم و خانه را جاوری سرسری کردم برای امشب و آمدم سر قرار. شما دو تا هم که قبل از سینما رفته بودید بازاری که تو از مدتها قبل می خواستی بری به اسم "سنت لورنس" که بیشتر مواد طبیعی و ارگانیک داره. خلاصه بعد از سینما شما آمدید سر قرار و چهار نفری رفتیم به رستوران نسبتا ارازان قیمتی در یورک ویل به اسم همینگوی که صاحبش نیوزلندی بود. در و دیوارش پر بود از عکسهای نیوزلند. کمی گپ زدیم و شام سبکی خوردیم و قبل از 10 بود که رسیدیم خانه. 


با آمریکا حرف زدیم و مادر که به سلامتی آمده بود خانه. و اخر شب هم بلیطهای آمریکا را گرفتیم. دو هفته از نیمه ی دسامبر تا آخرش خواهیم رفت. با اینکه اصلا نمی دانم چطوری می خواهیم تامین هزینه کنیم اما فعلا که تا اینجای راه را رفته ایم. امروز صبح داشتم حساب کتاب می کردم و دیدم که یواش یواش دوباره به بی پولی خواهیم خورد و امیدوارم که یک جوری بتونیم از پسش بر بیایم.


نکته ی آخر این که دیروز "استیو جابز" پایه گذار آپل درگذشت. موقع صبحانه بود که بخشی از سخنرانیش در دانشگاه استنفورد را CNN پخش می کرد و گوش می دادیم. خیلی تاثیرگذار و خیلی خیلی برای من به موقع و بزنگاه بود. خدایش بیامرزاد.

هیچ نظری موجود نیست: