۱۳۸۸ اسفند ۵, چهارشنبه

بیداری با سگها


نباید دیگه ریسک کنم و جلوی تو برای اینجا بنویسم. دیروز که حسابی بود برده بودی و می گفتی این چه بلاگیه که داری توش می نویسی. خلاصه که می دونم حدس زده ای اما فعلا باید سالهای سال صبر کنی تا این را به عنوان هدیه یک روز بخصوص بهت بدم. بگذریم. الان دانشگاهم و روز خوبی نداشتم. البته بد هم نبود اما بخاطر اینکه دیشب نتونستم درست بخوابم چون نصف شب با صدای گوشخراش ضبط یکی از همسایه های روبرویی مون بیدار شدیم و بعدش هم پارس سگها تا دو ساعتی به همراه موسیقی واقعا آزار دهنده ی طرف که با بی خیالی و صدای بسیار بسیار بلند موسیقی برای همه پخش می کرد و با اینکه بعد از مدتی صدای یکی دو نفر در آمد و تاثیری نداشت و... خلاصه اینکه امروز را خسته و بی حال بودم.

البته استخر را همراه تو آمدم و بعدش هم با هم سریع رفتیم بانک شعبه ی برادوی تا برای وکیل کانادا آخرین قسط پولش را پرداخت کنیم، اما درسی نخواندم مثل روال این چند روز گذشته.

آنت برایم ایمیل زد که بودجه ی دپارتمان به نصف تقلیل یافته و اگه می خواهی می تونی کلاسهات را کمتر کنی. هنوز تصمیم صد در صد نگرفته ام، تجربه اش حتی به کمتر شدن درآمد آدم هم در این شرایط می ارزه. ضمن اینکه برای ما فعلا هر گونه درآمدی مغتنم هست.

قبل از اینکه بیام تا با هم بریم خانه - چون تصمیم گرفته ام این آخرین روزهای فوریه و تابستان را تا ترم جدید بطور رسمی شروع نشده هر روز زودتر با تو بیام خانه و کمی با هم باشیم تا از هفته ی بعد که دیگه باید از صبح تا شب دانشگاه باشم لااقل کمی همدیگر را بیشتر ببینیم - باید برم یک سر کتابخانه تا نگاهی به چند کتاب برای درس آنت بکنم و ببینم چطور میشه بچه ها را در کلاس بیشتر به مشارکت وا داشت.

تو بهم گفتی بیا امشب یک کار هیجان انگیزی کنیم و برای خودمون جشن بگیریم. نمی دونم چی تو فکرته. البته کار خاصی نمی کنیم اما شاید رفتیم و کمی قدم زدیم. شاید هم کتاب داستانهامون را برداشتیم و رفتیم کافه ای جایی نشستیم و بعد از مدتی رمان ها را ادامه دادیم.

فردا شب البته قراره با نیکولو - که خودش گفته تولدمه و بیاین برام جشن بگیرین!- و جن بریم جایی در نیوتاون و دور هم بشینیم. گفتی مثل اینکه کایلا هم از کانادا برگشته و شاید بیاد. کایلا هم گویا مثل "دین" که دیروز من بهش خبر کانادا را دادم خیلی ذوق کرده و خوشحال شده. البته مورد کایلا فرق می کنه. خودش همیشه می گفت به عنوان یک کانادایی خیلی دوست دارم شما مقیم و شهروند کشور من بشید تا استرالیا.

هیچ نظری موجود نیست: