۱۳۸۸ بهمن ۲۱, چهارشنبه

بیرون از اینجا و اکنون


امروز تو حالی نداشتی که به استخر بیای. من تنهایی رفتم و وقتی برای نهار پیش هم بودیم تو گفتی اصلا باور نمی کردی که من یک روز تنها برم استخر. از بس که از خودم ادا و اطوار در آورده ام این حس بهت دست داده بود. بد نبود، استخر خلوت بود و من هم کمی سعی کردم فشار بیشتری بیارم. هر چند خیلی موفق نبودم.

موقع نهار دوباره ظرف این چند روز تئو را دیدیم که داشت دنبال دوستاش در کافه پارما می گشت و به قول خودش گفت دیگه مسخره اش در اومده. موقعی هم که داشتم از سالن بیرون می آمدم "پرفسور" بهنیا را دیدم که به روی خودش نیاورد که من را دیده و بعد از اینکه نتونست از سلام کردن من فرار کنه با چند قدم فاصله لحظه ای سرش را برگردوند و تکانی داد. همیشه تو می گفتی که یه جوریه. تازه مثلا ما را هم خیلی تحویل می گیره. به هر حال از این دست آدمها کم نیستند و اینجا هم از نوع ایرانیش چندتای دیگه ای موجوده. مثلا نوابی نامی که در مرکز زمان گروه ماست و اگه یادت باشه یک روز برای من مقاله اش - که گزارش بود و نه مقاله- فرستاد با این شرح که فکر می کنم بد نباشد مسئولیت ترجمه و چاپ این مقاله را به شما بسپارم. هر چند که عمیقا معتقد بودم این مقاله باعث تحولی شگرف خواهد شد، اما متاسفانه تا امروز نه در ایران و نه در خارج موجی را بر موجب نشده است. گزارشی که خواندم و بهت گفتم "محورش" گزارشی از کتابهای موجود در گروه فلسفه ی علم دانشگاه شریفه با رویکردی کاملا تحقیرآمیز به دانشجویان آنجا. حتی وقتی از من شنید که در ایران فلسفه خوانده ام و قبلش رشته های دیگه ای مثل زمین شناسی و اینجا دارم فلسفه ادامه می دهم چندین بار گفت: خیلی جالبه. و وقتی پرسیدم چرا جالبه گفت همین طوری، اینکه کسی از ایران فلسفه خوانده باشه و بیاد اینجاها و باز هم بخواد و بتونه فلسفه بخونه. ای بابا! ولش کن.

تو الان آمدی و حوله ی من را گرفتی بری خانه و لباس گرمتری بپوشی و بیای با هم بریم Martin Place که قراره عده ای بیایند و جمع بشیم آنجا. بلاخره از نظر زمانی که حساب کنی اینجا زودتر از بقیه ی کشورها 22 بهمن میشه. این هم اولین باره که من و تو برای چنین مناسبتی میریم. هر چند که فکر می کنم برای اکثریت این اولین بار باشه. البته همین چند ایرانی که ما در دانشگاه دورآ دور می شناسیم افتخار نمی دهند. بعضی هاشون که پول و خرجی دولتی شون قطع میشه - تازه اگر اساسا مخالف نباشند. بعضی دیگه هم مثل موجودی که در بالا ذکرش رفت شان شون اجازه نمیده. بعضی هم کاملا در اینجا هم آواز این جمله اند که احتیاط شرط عقله. و هستند کسانی که معتقدند اصلا گور بابای بقیه ما که بیرونیم و خوش.

البته این تضمینی نیست که مایی که داریم میریم هم بیشتر بخاطر fun و در بهترین حالت آسودگی خیال از همراهی با "عزیزان داخل" دست به یک کار با سویه ی صدقه ای نزنیم. هر چند خیلی سیاه و بد بینانه هست، اما قابل انکار هم نیست.

به همین دلیل کاملا به این نکته باور دارم که آنهایی تاریخ را خواهند ساخت که در "اینجا و اکنون" باشند و نفی سلطه کنند. تکلیف ما هم مشخص است مایی که به لحاظ جغرافیایی در "اینجا و اکنون" نیستیم باید بدانیم که همواره در سایه خواهیم ماند مگر خودمان را به افق تحمیل کنیم.

هیچ نظری موجود نیست: