۱۳۸۸ اسفند ۳, دوشنبه

اینک کانادا


سه شنبه 23 فوریه ساعت چهار دقیقه مانده به 10 صبح. تازه رسیده بودم PGARC و مثل هر روز داشتم کتابم را بر می داشتم تا برم روی مبلها بشینم و درسم را شروع کنم که تو بهم زنگ زدی. چند دقیقه ی پیش از هم جدا شده بودیم. تو از روی پل به سمت ساختمان محل کارت می روی و من هم می آیم اینجا. تلفن که زنگ خورد، آن هم بلافاصله بعد از اینکه تو تازه رسیده بودی سر کار و من هم اینجا یاد مدتی قبل افتادم که صبح حا هر روز با خبر خوبی شروع میشد و البته روزهایی هم بود که باید بلافاصله میرفتیم و کاری را انجام می دادیم. اما به هر حال یادمه که قبلا هم بهت گفته بودم که این دوره هر روز صبح تو بهم زنگ میزنی و خبر خوبی می دهی.

اما امروز...

بعد از مدتها تلفن مثل قبل زنگ زد و تو مثل همیشه خوش خبر بودی.

ویزای کانادامون آمده.

دارم لبخند میزنم. با اینکه هیچ کداممون خیلی ذوق نکردیم و هیجان زده نشده ایم، اما خیلی خیلی خوشحالیم. بخشی از اینکه خیلی ذوق زده نیستیم بخاطر اطمینانی است که قلبا به انجام این کار داشتیم. اما وقتی آمدم پیشت تا با هم خوشحالی کنیم بهم یادآوری کردیم که هنوز پاسپورت هامون که برای تمدید رفته بر نگشته و هنوز جواب پلیس نیامده و می توانست که مسایلی نا خوشایند پیش بیاد. پس باید که شکرگزار و خوشحال باشیم. و هستیم. و خیلی هستیم.

آمدم پیشت تا با مادر حرف بزنیم و بهش این خبر خوشحال کننده را بدهیم که بسیار منتظرش هست. امیدوارم بتوانیم ببینیمش. دیروز و پریروز با هاش حرف زدم و حالش را که کمی سرماخورده بود پرسیده ام. اما نبود. یادم افتاد که قرار بود امروز با خاله آذر دکتر بروند. پیغام گذاشتم اما چیزی نگفتم چون می خواهم این خبر را تو به همه بدهی. این حاصل تمام زحمات و رنجهایی است که تو متقبل شده ای و من مثل همیشه تنها در حاشیه نشسته ام و نفع برده ام.

به مامانم زنگ زدیم. آن هم خانه نبود و برایش پیغام گذاشتم. به موبایل خاله هم زنگ زدم که باز هم کار با پیغام گذاشتن تمام شد. حالا امروز عصر بعد از انکه رفتی خانه کارت در آمده، به آمریکا و ایران باید زنگ بزنی و همه را خوشحال کنی.

سر کار که همکارانت خیلی خوشحال شده اند. گفتی که کیمبرلی بلافاصله گفته So now fuck the Iranian government. دیگران هم به سهم خودشون خوشحالی تو را سهیم شده اند. همیشه از داشتن این همکارانت خوشحال بودی. من هم بعد از اینکه اتفاقی با امیرحسین حرف زدم که داشت می رفت دنبال کار بگرده و کمی با هم گپ زدیم برگشتم PGARC و مارک را دیدم. به مارک گفتم و گفت بسیار خوشحالم و ممنون که مرا هم در خوشی این خبر سهیم کردی.

اتفاقا امشب قراره با مارک شام سه تایی بریم بیرون و اون راجع به سفرش به خاورمیانه و شروع آموزش زبان عربی با ما حرف بزنه.

خب! ن عزیزم. مثل همیشه. ممنونم از تمام زحماتت. حالا مانده پاسپورت هامون بیاد و برای گرفتن ویزا بفرستیمشون سفارت کانادا که گفته 5 تا 10 روز طول میکشه و عکس جدید با فورمت خاص هم خواسته. البته تا پایان ترم اینجا خواهیم بود. هم من و هم تو کلاس برای تدریس داریم و تو کار. احتیاج به جمع کردن کمی پول و پس اندازش داریم تا بتونیم بلیط بخریم و با کمی پول بریم کانادا.

برای پول دانشگاه - که امیدوارم بتوانیم پذیرش از جاهایی که براشون اقدام کرده ایم بگیریم- که هنوز هیچ ایده و چشم اندازی نداریم. ببینیم که چه خواهد شد. تنها چیزی که می دانم اینه که به قول تو خدا هرگز ما را در نگذاشته است.

پس به قول تو با امید و خوشی برای یک پرش دیگه باید آماده بشیم.

دیروز عصر بعد از اینکه من کمی سر درد گرفتم و دیدم درسخون نیستم و تو هم برای خرید می خواستی بری برادوی باهات آمدم تا من هم به سلمانی برم. رفتیم و بعدش برای خوردن یک قهوه رفتیم گلیب کافه ی "بدمنر" نشستیم پشت یکی از میزهاش بیرون و با هم گپ زدیم و از کانادا گفتیم و تو گفتی که به سفارت کانادا ایمیل زده ای که احتمال رسیدن نامه ی پلیس تا پایان ماه خیلی کم هست و درخواست تمدید دوباره ی وقت کرده ای. بهت گفتم برای دفتر وکیل مون در کانادا هم رونوشت بزن و امروز که رسیدی سر کار و قرار شد این کار را بکنی این ایمیل آمده. امیدوارم که دیگه نیازی به این نامه نباشه. هر چند که بعد زا اینکه تو با وکیل حرف زدی گفته نمیشه که کلا بی خیالش بشن چون به هر حال در فرمشون ذکر شده بوده و مهلت قبلی داده اند. اما معنی این نامه که برای ما داده اند و ما برای شما فرستاده ایم اینکه که ویزاهاتون آمده و عکس و پاسپورت هاتون را بفرستید و ویزای اقامتتون را به سلامتی بگیرید. البته تاکید کرده که قسط آخر پول دفتر ما را هم بدید.

دیروز که در "بدمنر" نشسته بودیم بهت گفتم دوست ندارم که طوری با دیگران حرف بزنی که به نظرشون بیاد از اینکه ما داریم اینجا را ترک می کنیم خیلی ناراحتیم چون کانادا را دوست نداریم. مسلما از ترک اینجا خوشحال نیستیم. اما از اینکه می تونیم برای یک پرش بلند دیگه و دوباره شروع کردن - البته با سختی های دوباره و اولیه ی کار- آماده بشیم چقدر خوشحالیم.

امروز هم بهت گفتم. گفتم ببین مارک، نیک، هریت و خیلی های دیگه که واقعا از نظر درسی و شخصیتی بچه های سطح بالایی هستند و اینجا هم آینده ی خوبی خواهند داشت به قول خودشون جرات ریسک و خطر نکردند و برای دکتراشون مانده اند کشور خودشون. البته که دانشگاه سیدنی در رشته های ما از جمله ی بهترینهای دنیاست اما به هر حال می دونیم که طبق گفته ی خود دانشجوها و اساتید ادامه ی درس در آمریکای شمالی برای همه ی اینها رویایی است. درسته که باید بریم و باز خیلی از کارها را از اول بکنیم. درسته که تقریبا هرچه کرده ایم اینجا، در آنجا چندان به حساب نمیاد. درسته که باید چند سال اضافه تر درس بخونیم چون سیستم فرق می کنه. درسته که باید زبان فرانسه بخونم و تو هم دوباره باید فرانسه ات را بازبینی کنی و درسته که باید برای یک محیط کاملا متفاوت و یک زندگی دیگه خودمون را آماده و مصمم کنیم. اما هر دو باور داریم که زندگی یعنی همین. یعنی در راه بودن. و ما چقدر خوشبختیم که در راهیم. چون زندگی یعنی دایما کندن و ساختن و دوباره از اول شروع کردن. زمین خوردن و یاد گرفتن و یاد دادن.

درسته که باید این زندگی و تجربه های دوست داشتنی اینجا را پشت سر بگذاریم. اما یادمون باشه که ما از جمله خوشبخترین آدمها بودیم که امکان تجربه کردن اینجا و زندگی 4 ساله ای را در اینجا داشتیم و حالا با جهانی متفاوت از گذشته وارد کشوری خواهیم شد که قرار است حقوقی را برای شهروندانش لحاظ کنه. حق زیستن، فکر کردن، خواستن و رد کردن. حق مقاومت کردن.

فردا که میرویم، به عنوان دو انسان کاملا متفاوت از آنچه که قرار بود پیشتر از اینها باشیم - قبل از تجربه ی استرالیا و دانشگاه سیدنی - پا به انجا خواهیم گذاشت. باشد که برای آنجا و اینجا و ایران و در یک کلام برای بشریت و انسانیت مفید فایده واقع شویم. باشد که یاد بگیریم و یاد دهیم آنچه که حقیقت نام دارد.

شاید که روزی به قول تو دوباره برگشتیم. شاید که این سخن حکیمانه در مورد ما مصداق کاملی یابد که برای انکه بدستش بیاوری باید از دستش بدهی. و ما در آستانه ی بدست آوردن فرصتی دیگر هستیم. و ما شکرگزار این همه اتفاق نیک و به غایت خوب هستیم و خواهیم بود.

و ما خوشحالیم و بسیار خرسند از اینکه دوباره آغاز می کنیم. و شکرگزاریم از اینکه چنین خبر خوبی نصیبمان شد.
و من ممنون همیشگی تو هستمو مثل همیشه. و نه فقط برای این خبر و برای اینکه ویزاها رسیده. من همیشه مدیون توام. عشق جاودان من.

هیچ نظری موجود نیست: