۱۳۸۸ بهمن ۱۴, چهارشنبه

دیالکتیک و استخر


داری میای دم در PGARC تا با هم بریم برادوی و بعدش هم خونه. ساعت نزدیک 5 عصره و من که صبح ها خوب درس می خوانم و بعد از استخر اما - که بین ساعت 12 تا یک هست و بعدش هم نیم ساعت نهار را با هم می خوریم و تو سر کار بر میگردی و من سر درس- داستان فرق می کنه و این دو روز که اصلا نتونستم درس بخوانم. خستگی و کوفتگی نمیذاره درسی بخونم و چیزی بفهمم.

واسه ی همین هم بهت گفتم بعد از کار تو همراهت میام برادوی و بعد هم بریم خونه.

امروز سه مرتبه با مادر تلفنی حرف زدم. صبح که از دهنم پرید و گفتم بخاطر طپش قلب میرم استخر که حسابی ناراحت شد و بهم ریخت. رسیدم دانشگاه بهش زنگ زدم که خیالش را راحت کنم که تا حدودی شد اما آخرش که گفت به برادرت زنگ بزن که رفته خونه ی جدید خیلی بابت اینکه - البته از روی خوش قلبی اما اشتباه- دایما سعی در توجیه رفتارهای غلط بابک و زنش با همه ی اطرافیان و حتی خودش را داره ناراحت شدم و بهش گفتم که مادر من بخاطر حرفها و رفتارهای زشت بابک از دستش ناراحت نیستم. ازش به دلیل رفتار و کردار بد و نامناسب خودش و همسرش با شما و مامان و خاله و ... بیشتر ناراحتم. خلاصه که حرفم را فعلا قبول کرد.

شنبه نهار - بعد از اینکه برنامه مون را با جی و پارتنرش این به دلیل اینکه خونه شون یک شهر دیگه است و ما هم وسیله نداریم بهم زدیم- دعوت هستیم خانه ی تئو که قراره هم برامون کمی چلو بزنه و هم چندتا سی دی کلاسیک بهم بده گوش کنم.

فردا هم که جمعه هست و آخرین روز کاری - البته نه برای من که دایم التعطیلم - هست. این روزها با نگاهی دیگه دارم Dialectic of Enlightenment را می خونم که بی نظیر و شاهکاره البته اگه استخر و خستگی بعدش بذاره.

هیچ نظری موجود نیست: