۱۳۸۸ بهمن ۲۹, پنجشنبه

چهار ساعت تدیس در هفته


جمعه عصر هست و هفته ی بعد آخرین هفته از تعطیلات تابستانی در اینجا. از دو هفته ی دیگه کلاسهای من و تو شروع میشه. مایکل که به تو قول حداقل یک کلاس را برای تدریس داده و آنت هم امروز که تو استخر بودیم زنگ زده بود و پیغام گذاشته بود که بین یک روز و دو کلاس و دو روز و چهار کلاس انتخاب کن. با اینکه هر دو کمی شک داشتیم که آیا چهار تا کلاس باعث خستگی و از اون مهمتر عقب افتادن از درس و مقاله ی خودم میشه یا نه، اما در آخرین لحظه قرار شده که دو روز تمام و چهارتا کلاس را بردارم.

درسته که در رزومه و سابقه ی رسمی آدم خیلی فرقی نمی کنه که در طول یک ترم چند ساعت درس داده ای، اما به قول تو مزیتهاش از نظر تجربی برای خودم خیلی بیشتر و مهمتره. فقط می مونه تنظیم وقت که به کارهای خودم و درسم هم برسم که باز مثل سال پیش نشه. یک ترم رفتم آپن و کار کردم اما از درس و کار اصلیم باز موندم.

راستش را بخواهی درسته که خیلی پولش هم به چشم ممکنه نیاد اما فعلا برای من و تو که به سلامتی راهی کشور دیگه ای هستیم و دستمون واقعا خالیه همین هفته ای دویست سیصد دلار هم نعمته. به هر حال فعلا که داریم خرج می کنیم و خیلی هم کنترل نمی کنیم، شاید از این نظر هم برداشتن چهار ساعت تدریس بهتر باشه.

یاد ایران افتادم که قبل از آمدن در کتابکده ی زنان فلسفه درس می دادم. اولش قرار بود یک روز - پنج شنبه- و آن هم دو ساعت باشه آرام آرام کار کشید به دو روز و پنج ساعت و آخر سر برای اینکه دوره را با اضافاتی که انها می خواستند و واقعا مشتاق شنیدنش بودند شده بود چهار روز در هفته و هر بار هم حداقل سه ساعت. یادته شبی که برای خداحافظی دور هم جمع شده بودیم گفتند قصد داشتند روی خودکارهایی که به یادگار سفارش حکاکی رو بدنه شون داده بودند بنویسند کلاسهای فلسفه اول پنج شنبه اما بعد دوشنبه بعدترش چهارشنبه و سه شنبه و شنبه.

به هر حال دوره ای بود و یادگارش با آدم می مونه. این هم از این دوره که امیدوارم برای هر دومون خوب و عالی پیش بره. از نیک و مارک هم پیشنهاداتی برای اداره ی هر چه بهتر کلاس گرفتم. مارک که خیلی مطمئنه که کلاس من خوب و دلپذیر برای داشنجوها پیش میره. امیدوارم که اینطور باشه. به هر حال برای پر کردن ضعفهای شخصی و گپهای درسیم باید کمی خلاقیت به خرج بدهم و کلاس را با کارها و برنامه های متنوع دقیقتر و بهتر پیش ببرم.

تو که خدا را شکر مشکلی نداری و مطمئنا عالی پیش میری. البته مایکل هنوز جواب ایمیل دو روز پیش را بهت نداده اما بهت گفتم که خیالت راحت میدونی که قولش را بهت داده و حتما داره برنامه ی درس و لکچرهاش را تنظیم می کنه.

اما از دیشب بگم. امدم خانه و با هم رفتیم سینما و تا نیک برسه رفتیم داخل سالن و جای خوبی گرفتیم - البته خیلی هم شلوغ نبود- تا نیک رسید و فیلم شروع شد. نیک گفت فیلم وحشت آوری بود و نکاتی داشت که خوشش آمده بود و البته چیزهایی که به دلش نچسبیده بود. تو اما خیلی فیلم را دوست داشتی با اینکه هر دوتا تو - از آنجایی که من وسط نشسته بودم کاملا مسلط به واکنشهای شما بودم- سر بعضی از صحنه های انفجار بد پریدید بالا. اما ایده ی فیلم برات جالب بود، نیک هم از ایده ی فیلم بدش نیامده بود. خب! نمی خوام بگم که من کلا از فیلم و ایده اش خوشم نیامد اما خیلی روی فیلم بابت شرایط آمریکا در عراق مانور داده بودند و انتظارم بالاتر بود. از ایده اش هم اگه بخوام بگم - همونطور که بعد از فیلم به شما دوتا گفتم- به نظرم با جزیی کردن داستان و تقلیلش به شرایط چند سرباز در عراق کلا زاویه ی درست انتقادیی که می تونست داشته باشه و اصلا نداشت را از دست داده بود. اینکه بالاخره پرسش از خود و شرایط مبنی بر اینکه چه کسانی دارند از این جنگ و شرایط سود میبرند به هر حال باید برای قهرمانان فیلم - تا درجه ای حداقل- مطرح باشه.

درسته جنگه و ضرورتهای لحظه ای و خاص خودش را داره. اما کلا اینکه چرا اینجاییم و چرا می کشیم و کشته میشیم باید توسط کارگردان و نویسنده دیده بشه. به هر حال همیشه در هر نزاعی اگه نه کاملا یک طرف، اما هستند کسانی که منتفع از خون دیگران میشن.

بعد از فیلم هم رفتیم کافه چینکوئه و تو یک بشقاب نان و زیتون سفارش دادی و نیک سالاد گرفت و رفت از آن طرف خیابان هم آبجویی برای خودش خرید و آمد. من میل به چیزی نداشتم و در حرفها مشارکت کردم. بجاش اما امروز تا اینجا خودم را با خوردن چیزهای مختلف مثل شیرکاکائو و بیسکویت و ... در کنار صبحانه که به پیشنهاد تو رفتیم "کمپس" و نهار که سالاد بود خفه کردم و انگار نه انگار دارم ورزش می کنم که کمی اوضاعم درست بشه.

چندباری هست که برای رسول ایمیل زده ام و جوابم را نداده. دیشب تو گفتی شاید از اینکه بهش زنگ نزده ای ناراحته. نمی دونم اما بعید می دونم اینطور باشه. به هر حال ممکنه بابت اینکه نظرم را از آهنگی که در ساختنش با دوستانش مشارکت داشته خواسته بود و براش نوشته ام در موردش با هم حرف خواهیم زد کمی دلخوره. هر چند بعید می دونم و البته هم تو و هم من خیلی از کاری که فرستاده بود بخصوص کلیپش خوشمون نیومد.

فردا عصر قراره "این" با همسر و بچه هاش برای شام بیان خونه مون. تو بعد از کار رفتی برادوی خرید و احتمالا براشون ته چین درست می کنی. آدم خوبیه و درمورد درس و تزش که درباره ی فلسفه اخلاق هست جدی به نظر میاد.

احتمالا این دو روز را خانه هستم تا دوشنبه. امروز خیلی مپبت درس نخواندم و بخصوص بعد از استخر را این روزها برخلاف صبح ها به راحتی از دست میدم. از هفته ی آینده باید متمرکزتر و بهتر کار کنم. بخصوص اینکه از حالا می دونم حداقل دو سه روزم از دو هفته ی دیگه کاملا بابت کلاسهام پر خواهد بود.

هیچ نظری موجود نیست: