۱۳۸۸ بهمن ۲۰, سه‌شنبه

سنگینی


فکر کنم امروز در استخر زیادی خسته شده ام و به همین خاطر الان که نزدیک ساعت 5 هست و تو می خوای بعد از کار برای خرید بری برادوی بلند بشم و با تو بیام. هم کمکت کرده باشم و هم زودتر برم خونه.

دیروز عصر که از دانشگاه آمدم پیشت با هم رفتیم و کمی در پارک پشت خانه قدم زدیم که خیلی بهمون چسبید. بعدش هم آمدیم خانه و تو سالاد درست کردی و نشستیم فیلم 9 را دیدیم. برای من که اصلا اهل فیلم موزیکال نیستم و تنها بخاطر بازی دانیل دی-لوئیس فیلم را دیدم، بد نبود و از بازی هنرپیشه ی مورد علاقه ام لذت بردم. تو هم فیلم را دوست داشتی. الان که بریم برادوی باید فیلم لوئیس بونوئل را پس بدیم که وقت نکردیم ببینیمش. امیدوارم دفعه ی بعد برسیم بگیریم و ببینیمش.

امروز خیلی درس نخواندم. هم خسته بودم و هم کتابم سنگینه و از همه مهمتر من بی نظمی می کنم. تو هم سر کار هم از کارت کسل شده بودی و هم تهویه های سر کار از کار افتاده بودند و هوا مناسب نبود و اذیت شدی.

آهنگی که رسول و دوستانش در ترکیه ساخته اند را گوش کردم که بد نبود. البته از کلیپش خوشم نیامد و به نظرم نشان دهنده ی ذهنیت ایدئولوژیک به معنای بسته اش بود.

اما امشب هم احتمالا فیلم ببینیم. مرد جدی از برادران کوئن. می مونه فردا که پنج شنبه هست و 22 بهمن. سر کار با ریتا چت کرده بودی و گفته بوده که تمام کسانی که می شناسه گفته اند که خواهند رفت برای اعتراض.

هیچ نظری موجود نیست: