۱۳۸۸ اسفند ۲, یکشنبه

توتور مایکل شدی


امروز دوشنبه 22 فوریه هست و نیم ساعت دیگه با هم پایین ساختمان "جن فاس راسل" قرار داریم تا بریم استخر. ویکند خوبی داشتیم و آرام گذشت.

جمعه شب که با هم نشستیم و فیلم Te Boys are Back را دیدیم و لذت بردیم و شنبه صبح بعد از خوردن صبحانه در دندی به خانه برگشتیم و تو شروع به درست کردن شام و آماده شدن برای عصر شدی و من هم خانه را تمیز کردم. عصر "دین" با همسرش ایوانا و دوتا بچه هاشون آمدند. "پیتا" که دو سالشه و "میا" که چهار ماهه هست. خوش گذشت. دور هم نشستیم و من کمی با پیتا بازی کردم و تو هم میا را بغل کردی تا مامانش بتونه چیزی بخوره. خیلی بچه های آرام خوبی بودند.

خود دین و همسرش هم آدمهای حسابی و خانواده ی دوست داشتنی هستند. آنها که چندین بار گفتند خیلی بهشون خوش گذشته و این اولین باریه که بعد از مدتها رفته اند خانه ی کسی. چون اکثرا بخاطر بچه ها نمی تونند خانه ی کسی بروند. تو برای شام علاوه بر سالاد الویه ته چین بسیار خوشمزه ای درست کرده بودی که روش دم کردن برنجش را با ایده ای که از برنامه ی "جمی اولیور" برای غذای چینی گرفته بودی طبخ کرده بودی و بسیار خوشمزه شده بود. آنها هم خیلی خوششون آمده بود. ساعت از 9 شب گذشته بود که بعد از چهار ساعت دور هم بودن گفتند که باید برای خواباندن بچه ها بروند.

بعد زا رفتن آنها بلافاصله تو ظرفها را شستی و من جارو زدم و دیگه تا خوابمون برد ساعت نزدیک به 12 شده بود. یکشنبه ابتدا به دلیل گرما قرار شد بریم بیرون و جایی نزدیک آب بشینیم و نهاری بخوریم و کتابهامون را بخوانیم. اما همینکه برای صبحانه رفتیم بیرون من متوجه شدم تو خیلی انرژی نداری و سر حال نیستی. بعد از صبحانه برگشتیم خانه و تو که حالت سرما خوردگی داشتی چند ساعتی استراحت کردی و بعد از اینکه عصر بیدار شدی حالت رو به راه شده بود.

البته من بعد از نشستن چند ساعته روی مبلهای خانه که خیلی برای من کوتاه هستند و درس خواندن زانو دردی گرفته ام که هنوز هم ادامه داره و امروز را هم تا اینجا به خودش معطوف کرده. امیدوارم بعد از استخر بهتر شده باشه. به هر حال دیگه 36 سالمه - وای که باورم نمیشه!- و بدون ورزش و نظم با این همه نشستن هر روزه خیلی هم نباید انتظار شق القمر داشته باشم.

دیشب فیلم A Prophet را از سینمای فرانسه دیدیم که به انتخاب مجله ی Sight & Sound جزء بهترین فیلمهای سال بود. فیلم بدی نبود اما خیلی هم خاص نبود ضمن اینکه کمی هم رگه های نژادپرستی - به نظر من البته- داشت. قبل از خواب پرفسور هامفری برای توتوریال به تو ایمیل زده بود و گفته بود یک کلاس روز دوشنبه ساعت یک برای تو کنار گذاشته. البته ترجیحت این بود که دوتا باشه اما برای رزومه ات که فرقی نمی کنه. بهت گفتم ناراحت رد کردن آن دو تا کلاس در درس مطالعات جنسیت نباشی که گفتی اصلا چون به حوزه ی کاریت نمی خورد.

من هم دارم کم کم آماده ی نوشتن مقاله ام میشم. البته این ده دوازده روز آینده هم همچنان به خواندن صرف می گذره اما باید با شروع ترم و قبل از اینکه خودم را با یک عالمه دانشجو مواجه کنم کار اولیه و طرح مقدماتی نوشته ام را آماده کرده باشم. این روزها دارم هابرماس می خوانم و خیلی هم لذت نمی برم. هر چند اهمیتش برای کار من بسیار بالاست و باید باهاش یک جوری کنار بیام.

خب! پاشم بیام سر قرارمون که باید بریم بعد از دو روز ورزش نکردن، استخر.

هیچ نظری موجود نیست: