۱۳۸۸ بهمن ۶, سه‌شنبه

روز استرالیا


سلام عزیزم. امروز چهارشنبه هست و من الان از پیش تو که بعد از کار آمدی و با هم رفتیم پست تا پاسپورتهامون را برای تجدید به سفارت ایران بفرستیم و در آخر هم نشد - بخاطر اینکه باید آدرس سه ایرانی که در اینجا ما را میشناسند می نوشتیم - و برگشتیم و بعد از اینکه زیر نم نم باران با بابات تلفنی حرف زدیم و بعدش رفتیم قسمت رزرو کتابخانه ی فیشر تا من کتابی را که امروز مناسب کار تو دیدم بهت نشان بدهم و تو اگر خواستی مقالاتش را انتخاب کنی و آخر شب من از آن قسمت بگیرم و بیام PGARC و برایت کپی کنم، برگشته ام.

دیروز دوتایی با هم بعد از اینکه تو ساندویچ درست کردی برای گرفتن عکس پاسپورتی به برادوی رفتیم و طرف آخرش هم بعد از یک ساعت توضیح عکسها را به سیاق پاسپورت استرالیایی آماده کرد، از شدت گرما همانجا ماندیم و رفتیم سینما فیلم Invictus که بد نبود و البته خیلی هم چشمگیر نبود. هر چند برای فرار از گرما خیلی راه حل خوبی بود.

بعد از انجا هم با هم رفتیم بوتانیک گاردن تا کنار آب و نسیمی که می آمد از شدت گرما کم کنیم. خوب بود. هر چند رطوبت خیلی راحتمان نگذاشت. اما هر دو بعد از مدتها کمی روی چمنها دراز کشیدیم و کتابهامون را خواندیم و میوه خوردیم و استراحتی در روز ملی استرالیا کردیم. مثل تمام این سالهای گذشته که اینجا بودیم در چنین روزی زدیم بیرون از خانه و تا بخصوص با دیدن شادی مردمی که به کشور و ملیت شون افتخار می کنند بیشتر به وضعیت احوال و ایام خودمون و کشورمون فکر کنیم.

سه سال پیش با کریستین رفتیم دارلینگ هاربر و شاهد کنسرت و روی آب و آتش بازی دیر وقت بودیم. دو سال پیش رفتیم سینما فیلم No Country for Old Men را دیدیم که بر اساس رمانی از مکارتی بود که تو این روزها داری رمان جدیدش را می خوانی.

امسال هم سینما و پیک نیک بود که خیلی خوب و آرامش بخش بود. غروب که برگشتیم کمی به خانه رسیدیم و بعدش هم تنیس اپن استرالیا را دنبال کردیم که بین نادال و اندی موری بود و نادال در حال حذف شدن بود که مصدوم شد و کنار کشید. ما هم خوابیدیم و امروز را با انرژی بهتر نسبت به چند روز گذشته شروع کردیم.

تو الان از خانه بهم زنگ زدی و گفتی که رسیده ای. من هم باید بعد از کمی درس خواندن برم کتاب تو را "اور نایت" بگیرم و اینجا کپی کنم و بعد بیام پیش تو.

فردا با پائولین قرار داری تا نظرش را درباره ی مقاله ات بگه و برای بهتر شدنش راهنماییت کنه. من هم که کمی وبر خواندم و از فردا باید دوباره لوکاچ بخوانم تا برسیم به فرانکفورتی ها و ببینیم چه می شود.

هیچ نظری موجود نیست: