۱۳۸۸ دی ۱۶, چهارشنبه

بازگشت آرامش


به نظر میرسه که اوضاع و احوال مون داره بهتر میشه و برای کارهامون نباید خیلی نگرانی به خرج بدیم. دیروز رفتم خانه ی جان تا ازش توصیه نامه برای دانشگاه یورک بگیرم و درباره ی دانشگاه تورنتو هم باهاش حرف بزنم. یک ساعتی درباره ی ایران و اوضاع و شرایط آنجا حرف زدیم و گفتم براش مقاله ی جدیدم را خواهم فرستاد.کمی هم درباره ی رمانی که تو داری می خونی و فیلمش که قراره بیاد حرف زدیم و بعد از گرفتن نامه ها برگشتم دانشگاه.

دیروز برای اولین بار متوجه ی نکته ای شدم که تو از مدتها قبل درباره ی ناصر بهم گفته بودی و من می گفتم اشتباه می کنی. اینکه خبر درسی و پیشرفتهای دیگران برایش آنطور که وانمود می کند خوشحال کننده نیست. نمی دانم چرا دیروز برای اولین مرتبه وقتی بهش گفتم دانشگاه تورنتو بهم گفته با توجه به رزومه ات می توانی مستقیم برای دوره ی دکترا اقدام کنی متوجه ی این حالتش شدم. با اینکه می گفت خوبه از دستش نده، برایم نحوه ی واکنشش غریب بود.

دیروز عصر بعد از کار تو آمدی فیشر تا از مدارک من- گلدن کی و دیپلم افتخار دانشگاه- اسکن رنگی بگیری و امروز برای داشنگاه تورنتو بفرستی. الان هم که تازه رسیده ام دانشگاه و قرار شد اولین کاری که می کنم به روز کردن رزومه ام باشه و برات بفرستمش. اما گفتم بذار اول یک سر بیام اینجا و بگم دیشب با اینکه فیلم چرت و طولانی Funny People را دیدیم، اما بعد از مدتها با هم لبی تر کردیم. خوش گذشت و خندیدیم و خیلی آرام و آسوده خوابیدیم.

خدا را شکر همه چیز آرام و خوب پیش میره. باید یادم باشه که به روحیه ی تو بیشتر برسم. اتفاقا در ایستگاه اتوبوس که برای رفتن به خانه ی جان ایستاده بودم، پوستر فستیوال موسیقی امسال سیدنی را دیدم و بهت زنگ زدم که شنبه روز رایگانش هست، هر چند که قراره بریم خانه ی شبنم و مجتبی. تو بعد از یک ربع زنگ زدی که برناه را منتفی کردم و قرار شد آنها هم بیایند و برای اولین بار این کنسرت را تجربه کنند. برای اولین بار بعد از سه سال که مقیم اینجا شده اند. به هر حال با اینکه خیلی اهلش نیستند و ما تجربه ی مشابه ای را سال پیش با ناصر و بیتا کردیم و فهمیدیم اهل چیزی بودن و یا نبودن چقدر می تونه روی جمع تاثیر بذاره، امسال هم با این بچه ها میریم که اهلش نیستند اما شاید بهتر از سال قبل بشه. ضمن اینکه سال قبل هم بد نبود.

هیچ نظری موجود نیست: