۱۳۸۸ دی ۳۰, چهارشنبه

آغاز دلسرد کننده؟


برای من که از مدتی قبل امروز را نشانه کرده بودم تا بشینم و درست و حسابی درس بخوانم، امروز هم روز از دست رفته ای شد. کمی درس خواندم. کمی هابرماس. اما نه تنها آنطور که باید نخواندم که بیشتر به حاشیه گذشت.

امروز 21 ژانویه هوا نزدیک 30 درجه و الان هم ساعت از پنج و نیم گذشته. تو بعد از کار رفته ای خانه تا از شرکت "دل" بیایند و لپ تابت را درست کنند. دیروز هم طرف نیامد و مثل روز قبلش من را الاف کرد. البته عصر که تو آمدی خانه با هم رفتیم و کمی در پارک پشت خانه راه رفتیم و شب هم فیلمی دیدیم به اسم Adam.

صبح به پیشنهاد تو برای این روز که قرار بود من بکوب درس بخوانم رفتیم کمپس و تو برای همکارت کیمبرلی که تولدش بود یک بسته قهوه هم خریدی.

خب! روز داره تمام میشه و من با کوهی از مقالات نشسته ام اینجا. البته خیلی ناراضی نیستم به قول تو شروع کردن خودش کار مهمیه. واقعا که راست میگی. برای من کار رسیده به جایی که فعلا شروع کردن دوباره هم خودش خوبه. اینکه مفید و پر تلاش بخوانم فعلا دور از دسترسه.

خیلی بد شده ام. از هیچ چیزم راضی نیستم. نه از درس و کار کردنم، نه از ورزش و رسیدگی به سلامتی، نه از فراغت و تفریح و نه به خصوص از رسیدگی کردنم به روحیه و زندگی مون. از هیچ چیز.

اما فکر کنم اولین کارم باید این باشه که از نق زدن بی وجه خودم دست بردارم و بیشتر به آنچه که - ولو در حد نه چندان چشمگیر- از دستم برای زندگی و ایام مون بر میاد فکر کنم و کار.

خب این هم یک نوع آغازه. هر چند خیلی محافظه کارانه و دلسرد کننده. امیدوارم خود فریبی دوباره ای را آغاز نکرده باشم. روزهای بعد نشان مون خواهد داد. امیدوارم.

هیچ نظری موجود نیست: