۱۳۸۸ دی ۱۳, یکشنبه

شوک درسی!


واقعا درسته که اغلب انچیزی پیش میاد که اصلا انتظارش را نداشتی. این هم شد حکایت اولین روز درسی من در سال و دهه و صده و هزاره ی جدید.

صبح که با هم قدم زنان میامدیم سمت دانشگاه ادامه ی صحبتهای دیروز عصر را پی گرفتیم مبنی بر حساب و کتاب کردن داشتها و نداشتهامون از نظر مالی زمانی که داریم به سلامتی میریم کانادا.

دیروز بعد از اینکه از دانشگاه آمدم خانه و با هم نهار خوردیم و کمی استراحت کردیم بعد از ظهر کتابهامون را برداشتیم و رفتیم دندی و نشستیم به خواندن و قهوه ای گرفتیم و گپ زدیم. قبلش لباس هایی که برای "دونیت" مانده بود را بردیم و در راه حرف از این شد که اگه من تا نیمه ی اگست تزم را تحویل بدم و بریم چقدر فرصت دارین تا در کانادا جا بیفتیم قبل از شروع دانشگاه و به این نتیجه رسیدیم که فقط یکی دو هفته و از ان مهمتر اینکه تقریبا هیچ پولی نخواهیم داشت. احتمالا چهار پنج هزار دلار که تازه باید وسایل خانه، پول اولیه ی اجاره و قسط اولیه دانشگاه را هم بدیم.

خلاصه خیلی ادامه اش ندادیم و تو دایما بهم مثل قبل میگفتی که نگران نباش و تو درست را بخوان. اما امروز که خواستم تا تصویر دقیقتری در بیارم دریدم که عملا ما با کمتر از دو هزار دلار - تازه اگه پول بلیط هامون را هم حساب نکنیم- خواهیم دشت.

خب خلاصه اش چی؟
معلومه وقتی که باید درس می خوندم نخوندم و بازی کردم و مقاله ی بی ربط نوشتم و کتاب نامربوط خوندم و ... حالا هم امکان ادامه وجود نداره چون پول ترم اضافه را نداریم. در واقع من این مدت خیلی خرج تراشی کردم.
از طرف دیگه هم هرچه فکر می کنم می بینم که ما توان دوباره شروع کردن همه چیز را بصورت پرفشار - مثل اولی که اومدیم اینجا- نداریم. اول که رسیدیم استرالیا هیچ کس را هم نمی شناختیم و خانه و وسایل و دانشگاه و ... را ظرف 10 روز درست کردیم و آرام آرام جا افتادیم. البته 20 هزار دلار پول داشتیم ک خرج زندگی و زبان من و دانشگاهمون شد. حالا که از این خبرها نیست و البته تجربه و مدرک خوب و ... داریم. اما دیگه توان ان فشار را نداریم.
آن هم در جایی که می خواهیم زندگی کنیم برای طولانی مدت و شاید همیشه.

از امروز احتمالا یک بار دیگه چوب درست و دقیق درس نخواندن را برای بار چندم خوردم.
از امروز باید برای مدتی "سلف استادی" داشته باشم. البته بعید می دونم فعلا چیزی به جان بگم. باید از امکاناتم دقیق و درست استفاده کنم.
حساب کردیم اگه بهم پذیرش برای همین امسال بدن از نظر زمانی چیزی عقب نمی افتم. البته از نظر زندگی؛ داستانش جداست.
تو خیلی ناراحتی و باید از تو دلت غم و غصه را دربیارم. تو خودت را بیشتر از من مقصر می دونی. بخاطر مهمان داشتن و عدم سختگیری به من و خودت برای خرج و ... . اما تنها کسی که نباید از این موضوع احساس اشتباه کنه تویی و تو.

بخاطر همین عشق و روح عمیق، بخاطر همین شور زندگی هست که همیشه احساس می کنم داریم و دارم رو به جلو میرم. ولو اگر به قول هگل گاهی هم دچار "مکر عقل" بشم.

حالا باید یک فکر اساسی برای روزهای آتی بکنم. شاید یک بار دیگه تاریخ فلسفه و فلسفه ی سیاسی خواندن، شاید فرانسه را جدی گرفتن و ... .
فعلا نمی دونم، اما به مرور می نویسم.
امیدوارم که این شروع تازه به خیر و خوشی پیش بره.

هیچ نظری موجود نیست: