۱۳۸۸ دی ۲۱, دوشنبه

خسته، فرسوده و مچاله، اما امیدوار


نمی خوام الان چیزی بنویسم. باشه فردا که کمی حالم بهتر شده باشه - امیدوارم- انوقت می نویسم. فقط بگم ساعت پنج و نیمه و هوا 35 درجه. امروز تمام روز زیر آفتاب رفتم خانه و این ساختمان و آن ساختمان دانشگاه برای درست کردن و جمع آوری مدارک لازم برای گرفتن پذیرش دانشگاه در کانادا. دلیل اصلیش هم اشتباهات پی در پی تو بوده.
یادت رفتی نامه را بیاوری، یادت رفته اسم دانشگاه را در برگه ی درخواست من عوض کنی، پرینت اشتباهی از مدارک من گرفتی، توصیه نامه ی جان را در خانه جا گذاشته ای و ... . خلاصه الان نمی تونم بیشتر بنویسم. فقط بگم همین الان مدارک را پست کردیم، هر دو خسته، فرسوده، مچاله شده و من با قلب درد شدید. نمی دانم قلبم چرا اینقدر درد گرفته. با اینکه از دیشب سعی کردم واقعا همه چیز را آسان بگیرم و تا اندازه ی زیادی هم گرفتم.

تو که اول باورت نمیشد و فکر می کردی دارم خودداری از نشان دادن ناراحتی و عصبانیتم می کنم اما اینطور نبود و واقعا سعی کردم از اینجا به بعد همه چیز را بسپارم به دست تقدیر. بعد از اینکه دیشب دیدم سهوا اشتباهات زیاد و بعضا تعیین کننده ای در فرم درخواست من از دانشگاه تورنتو کرده ای دیگه سعی کردم اوقات تلخی نه برای خودم و نه برای تو بکنم.

بخصوص فرم گروه فلسفه را به اندازه ای با خطا پر کرده ای که هر دومون بعید می دونیم به من پذیرش بدن. برنامه ای که می خواهم در آن درس بخوانم را اشتباه زده ای. سابقه ی تدریسم را در دانشگاه ننوشته ای و از همه مهمتر در رزومه ام را در بخش جوایز خالی گذاشته ای و این یعنی هیچی. نه نوشته ای جایزه گرفته ام نه نوشته ای کاندید مدال بودم نه اسکالرشیپ گلدن کی را نوشته ای و نه به جایزه ی ایرانم اشاره کرده ای. اسم پل را هم که قبلا نتونستیم بنویسیم و در مجموع خیلی شانسم را از دست داده ام.

بعد که اپلیکیشن گروه علوم سیاسی را دیدم هم متوجه شدم آنجا هم در قسمت جوایز جایزه ی ایران نیامده - که هر وقت اینجا بهش اشاره کرده ام تاثیر خودش را داشته- و از آن مهمتر در مورد مدال دانشگاه سیدنی هم اشتباه نوشته ای. خلاصه بگذریم و توکل کنیم و چشم به شانس داشته باشیم و تقدیر را انتظار کشیم.

بعد که گفتم به هر حال کاریه که شده و مهم نیست تو باور نمی کردی که واقعا بی خیال شده ام و فکر می کردی که تنها دارم سعی می کنم روحیه ی تو را خراب نکنم. قبل از خواب فرم دانشگاه یورک را که دیدم متوجه شدم آنجا هم دوره ی تحصیلاتی ام را اشتباه زده ای و نوشته ای از دانشگاه سیدنی فوق لیسانس گرفته ام اما لیسانسم تمام نشده. البته این خیلی مهم نیست.

دیشب شب گرمی بود و تو بخصوص از سر و صدای همسایه ها خوب نخوابیدی. صبح که با هم زود از در زدیم بیورن تا من برم نامه ام را از جی بگیرم و تو از کترین اوضاع خوب بود و البته من گفتم خدا امروز را به خیر بگذرونه که دیگه امروز پوستمون کنده نشه. و عجب روزی بود.

کترین که من و تو را از ساعت 9 تا 10 دم در اتاقش معطل گذاشت و نیامد. بی شعورترین و بی ادب ترین و بی اخلاق ترین استادیه که در این دانشگاه دیدم. این داستان را اکثر همکاران و تمام دانشجویانش میگن و درست هم میگن. خیلی راحت زیر قول و قرارش میزنه و بعد هم به راحتی دورغ میگه که نه تو بد متوجه شدی یا مثل امروز عصر که بلاخره دیدیش میگه تلفنت را همراهم نداشتم در صورتیکه داره و ضمنا تلفنش را هم خاموش کرده بود. ضمن اینکه ملیسا دیگر استادی که ازش امروز توصیه نامه گرفتی همان صبح بهت گفت من کترین را نیم ساعت پیش در دانشگاه دیدم که داشت قهوه می گرفت.

خلاصه با اعصابی بهم ریخته تو رفتی سر کار و من آمدم اینجا. تا ایمیل هام را باز کردم دیدم که از یورک نامه زده اند که دوتا تاریخ تولد اعلام کرده ای مغایر! این هم در ادامه ی دیشب بود اما واقعا مهم نبود.

اما عصر که داشتی می رفتی از گترین نامه ات را بگیری و بعدش بیایی اینجا تا با هم این ها را دسته کنیم و بفرستیم داستان شروع شد. من بهت گفتم پس نامه ی جان را هم بیاور و تو گفتی دست من نیست. خلاصه بدو بدو در آفتاب نزدیک 40 درجه بدون کرم ضد آفتاب استرالیا و کلاه و عینک و ... رفتم خانه و آب شدم تا رسیدم. گشتم لای نامه های توی کشوی تو پیداش کردم. برگشتم و رفتم یکبار دیگه بعد از نیم ساعت معطلی ریز نمره گرفتم که اشتباهی دوبار برای گروه فلسفه دانشگاه تورنتو فرستاده بودیم بجای یک بار و یکی کم آمده بود.

بعد با تو آمدم PGARC و نشستیم کارها را مرتب کنیم که تو گفتی پرینت دیپلم افتخارت را نگرفته ام. رفتم فیشر و نیم ساعت هم انحا معطل شدم تا شد. آمدم و بعد گفتی یادت رفته رزومه ام را پرینت بگیری. همینجا گرفتم اما بعدش دیدم که خودت قبلا گرفته ای و لای پرونده ها هم گذاشته ای. بعد که رفتیم پست اتفاقی تا تو روی پاکت ها را بنویسی نگاهی به معرفی نامه ی خودم و نامه ی دلیل انتخاب دانشگاه یورک کردم که دیدم تو همان نامه ی دانشگاه تورنتو را پیوست کرده ای و نوشته ایم که جایگاه دانشگاه تورنتو باعث شده که من درخواست پذیرش از این دانشگاه داشته باشم و ... . دویدم PGARC و دوباره نامه را درست کردم و آوردم تا بلاخره گذاشتیم تو پاکت و فرستادیمشون. مونده مال دانشگاه تورنتوی تو و یکی از پاکتهای دانشگاه یورک. ضمن اینکه من شخصا بی خیال دانشگاه UBC شدم و تو هم به اصرار من چون هزینه اش را پرداخت کرده بودی فرستادی.

امیدوارم بشه و این همه سختی - احمقانه- به خیر و خوشی جواب بده. امروز که داشتم از دست کترین حرص می خوردم تو گفتی عصبانی نشو. گفتم از اینکه داریم آنجایی هزینه می دهیم که نباید و آنجایی انرژی می گذاریم که قاعدتا لازم نیست و همین ها باعث میشه سر بزنگاه کم بیاریم حرص می خورم.

خلاصه که عجب سال پرفشار و سختی شروع شده. البته درش درس داره. درس همیشگی اینکه کارت را سر وقت بکن. درس اینکه کار خودت را خودت بکن. تمام زحمتها و کارها را روی دوش ن ننداز. و درس صبر. امیدوارم درس بگیریم و بگیرم و البته از این درسها نتیجه.

با اینکه گفتم نمی نویسم تا فردا که حالم بهتر بشه. اما نوشتم و حالم هم کمی بهتر شد. قلبم درد می کنه اما کمتر. حال تو هم دست کمی از من نداره. قرار شده فردا را مرخصی بگیری و بشینی خانه و مقاله ات را تمام کنی به امید و خوشی. انشالا!

هیچ نظری موجود نیست: