۱۳۸۸ دی ۲۹, سه‌شنبه

گریه ی سعدی به پایان نرسید


دیروز خیلی زود از دانشگاه برگشتم خونه تا قبل از 12 خونه باشم که از "دل" بیان و کامپیوتر را درست کنن. طرف گفته بود بین 12 تا 5 عصر میاد. و البته اصلا نیامد. تمام روزم تحت تاثیر این داستان و با تنبلی و تو سایت دانشگاه یورک و تورنتو چرخیدن گذشت.

عصر که تو از سر کار آمدی به شرکت دل زنگ زدی و خلاصه بعد از کلنجار قرار شد امروز بین ساعت 4 تا 5 بیاد. الان ساعت نزدیک به دو هست و من باید پیش از 4 برم خونه. دیروز به پیشنهاد تو از بس هوا خوب بود رفتیم پیاده روی و ساعت 7 عصر هم رفتیم سینما دندی فیلم Up in the air را دیدیم. من بیشتر از تو از فیلمش خوشم آمد و البته تو هم راضی بودی. بعدش تو که کمی حالت سرماخوردگی داشتی گفتی دلت سوپ می خواد و رفتیم همون بغل؛ کافه چینکوئه. من چیزی نخوردم و تو هم سوپت را خوردی و رفتیم خونه.

ناصر زنگ زد که رسیدند و بعدش هم با مامانت کوتاه حرف زدی و تا خوابیدیم نزدیکای 12 شده بود. صبح زود از بس که خواب اعصاب خورد کن دیدم بیدار شدم. من در این بلاگ فقط بنا به تعمدی که دارم از زندگی روزمره مون گفته ام. بعد از این هم همینه اما واقعا نمیشه خیلی مسائل را بی ربط به "کل" داستان و آنچیزی که پیرامونت می گذره ببینی و بنویسی. خواب درباره ی ایران و اوضاع دوستان و مردم. درد و تاریکی. داشتم شعر می گفتم که از خواب بیدار شدم. جالبه من که اصلا استعداد شعر نداشتم و ندارم و سهمم از این مقوله ی جاودانی لذت شعر خواندن و لذت متن بوده، داشتم شعر می گفتم. یادم نیست چه بود اما در رابطه با ایران و در ایران بود. بیدار که شدم فقط بیت آخرش سر زبونم بود و بعدش هم پرید. تنها یک سایه ی محو از آخرین مصراعش یادمه که تازه دقیق هم نیست. چیزی نظیر این؛ گریه ی سعدی به پایان نرسید. "سعدی" جالبه. برای منی که با سعدی کمتر از حافظ و شاملو ارتباط داشته ام و البته بیشتر از مولانا و دیگران. جالبه چون سعدی برای من نقض تئوری عرفان زدگی روح ایرانی است. حافظی که در افسانه ها یک شبه و با یک خواب حافظ شد. نه حافظ تاریخی که کوشید و خواند و فکر کرد و بالید. و نه فقط حافظ، اکثر بزرگان تاریخ و فرهنگ ما در این روحیه به افسانه و "یک شبه" چیزی شدن و "یک دفعه" سر به سنگ خوردن و ... چیزی شده اند. مولانا، بابا طاهر، عطار، بایزید، ابراهیم ادهم، غزالی ها، ابولحسن خراقانی و... . سعدی در این میان نمی گنجه. چرا چون خیلی عقلانیه. چون عالم و عاقله. خلاصه بودن سعدی آن وسط جالب بود.

تو هم شب قبلش خواب زیبایی دیده بودی. خواب دیده بودی که با دیگران به دیدار پاپ رفته ای - خدا وکیلی ورژن تو از سعدی هم جالبتره، پاپ!- و پاپ داره به مردم انار میده. به تو که میرسه انارها تمام شده و از همراهانش می خواد که برای تو انار بیارن و انها هم دوتا انار به پاپ میدن تا به تو بده. گویا انارهای بسیار بزرگ و درشتی بوده که با دان کردن نیمی از یکی شون تمام کاسه پر میشه. انار! بهترین و دوست داشنتی ترین میوه از نظر من. خواب قشنگی بود. امیدوارم تعابیر خوبی هم برای ما و ایران و مردم داشته باشه.

امروز کمی درس خوندم و چون بعد از مدتها نشستم سر درس - تازه خیلی محدود- هم حس خوبی دارم و هم از سنگینی بحث کاملا خسته و گیج شده ام. برای من "هورکهایمر" همیشه شخصیت و متفکر جالبی بوده. اما امروز بیشتر با طرح فکریش آشنا شدم.

دقیقا! باید در این وضعیت در جستجوی فضای مناسب برای مقاومت و تغییر بود. فضایی که بتونه امید به آینده ی بهتر را زنده نگه داره. تنها با نقد عقلانیه که ممکنه تصویر بهتری برای آینده ساخت. تصویری رویاگونه. تصویری که شاید تنها امکان شکستن سلطه باشه. حداقل فکر کردن بهش هنوز امید به مقاومت را زنده نگه می داره.

هیچ نظری موجود نیست: