۱۳۸۸ دی ۲۴, پنجشنبه

اینجا و اکنون


جمعه 15 ژانویه ساعت 3 و ربع هست و مطابق معمول این ایام من دانشگاهم و تو سر کار. مطابق معمول من به بطالت می گذرونم همه چیز رو و تو داری هم کار می کنی و هم شبها نشسته ای و مقاله ات را داری می نویسی.

داشتم الان از بی حوصلگی یک فیلم می دیدم که تصمیم گرفتم بشینم سر درس و اینقدر تن پروری نکنم. دیشب که تو بهم گفتی خیلی وضع هیکلم و شکمم بد شده و چاق شده ام، درس هم که نمی خوانم، زبان و فرانسه و ... هم که رفته پی کارش و بنابراین تفریح هم تفریح نیست وقتی کار نمی کنی.

دیروز عصر با هم رفتیم و مدارک دانشگاه تو را هم فرستادیم کانادا و به سلامتی منتظر پذیرش مون هستیم. توصیه نامه ی پل هم که لطف کرده بود و پست کرده بود رسید و گذاشتم دوشنبه با نامه ی دانکن بفرستم دنشگاه تورنتو. البته نمی دونم که در نظر گرفته میشن یا نه.

این یکی دو روز را هر دو با بی انرژی بودن و خستگی مفرط پشت سر گداشته ایم. البته تو در این شرایط هم کارت را می کنی و من در هیچ حالتی نه. واسه ی همین هم از دست خودم دیگه بریده ام و الان گفتم بعد از نوشتن پست کوتاهی در اینجا می شینم سر کارم.

فرداشب خانه ی جان دعوتیم و برای یکشنبه هم ناصر و بیتا را می بینیم که دارن شبش به سلامتی میرن ایران.

جمعه 15 ژانویه و بیش از نیمی از روز رفته. اما هنوز هم برای کمی مفید بودن و مفید ساختن ساعتهای باقی مانده فرصتی هست. البته اگر از همین حالا شروع کنم. از اینجا و اکنون.

هیچ نظری موجود نیست: