۱۳۹۲ آذر ۱۸, دوشنبه

وحشت کرده ام


به حالت چارچنگولی تمام روی تخت افتاده ام. تو تازه رفتی سر کار و من هم که قرار بود خیر سرم درس خواندن را شروع کنم و از آن مهمتر امروز وقت آزمایش های قلبم را داشتم از دیروز صبح بعد از اینکه خانه را جارو کردم کمرم در حین کار شروع به درد گرفتن کرد و بعد هم کلا خشک شد. تمام دیروز را با این درد شدید سر کردم و نه تنها حال خودم و تو را حسابی گرفتم که کلا تمام روز و این یکی دو روز پیش رو را تحت تاثیر قرار خواهم داد.

خیلی درد شدیدی دارم و بی قرار شده ام. احتمالا تو زودتر میایی خانه و با هم دکتر خواهیم رفت.

خیلی نگران کمرم شده ام. اگر قرار باشه این داستان ادامه پیدا کنه که خیلی بد میشه. خیلی! حتی نمی خواهم تصورش را بکنم.
 

هیچ نظری موجود نیست: