۱۳۹۲ دی ۹, دوشنبه

جعبه های نه چندان مرتبط کتابهایم


بی خوابی مشکل عمده ی من و تو در این شبها شده است. ساعت حدود ۴ صبح بود که دیگه طاقت نیاوردم و از تخت بلند شدم. تا ۶ کمی با بخشی از کتابها که دیروز عصر از انبار تو برایم آوردی بالا سرگرم شدم و دوباره برگشتم در تخت و نیم ساعتی دراز کشیدم و دیدم نمیشه و دوباره الان پا شدم و از اتاق آمدم بیرون. تو هم وضع بهتری از من نداری و خیلی بیدار میشوی. البته دو خبر خوب نسبت به روزها و شبهای گذشته دارم. اول اینکه درد گردنم تقریبا خیلی خیلی خوب شده و کمرم هم کلا در وضعیت بسیار بهتری است و درد خیلی کمتری دارم و تحرک بیشتر.

دیروز با اینکه صبح به علت بد خوابی و درد و ... هر دو خیلی بی حال و حوصله بودیم اما بعد از صبحانه به اصرار من رفتیم و کمی قدم زدیم و روحیه مون آن قدر بهتر شد که در یورک ویل یک ساعتی را در مغازه ای گذراندیم که پیش از این یکبار رفته بودیم و کارش فروش تخصصی سی دی های موسیقی کلاسیک هست. با اینکه پولی نداریم اما یکی از اجراهای خوب گل گلد از سوناتهای بتهوون و یک سی دی از اتودهای شوپن گرفتیم که می خواستم حتما اتود انقلاب را داشته باشه. یک چای و کمی قدم زدن و حرفهای خوب و برنامه های قشنگ و... خیلی خیلی موثر افتاد و چنان روحیه ی هردومون عوض شد که انگار نه انگار دو ساعت قبل نای تکان خوردن نداشتیم. این از معجزه ی عشق هست و بس. من و تو تنها به خودمان و آشیانه ی کوچک دلمان نیاز داریم و بس.

بعد از اینکه برگشتیم با لطف و کمک تو ۵ کارتون از کتابها را آوردیم بالا. من که سرگرم آنها شدم تو با سوئد اسکایپ کردی که جدا از خاله سارا و لیلا هم چند ساعتی بود از تهران رسیده بودند آنجا. فکر کنم دو سه ساعتی طول کشید. خیلی خندیدی و خیلی سر حال آمدی. کلی با خاله فریبا و لیلا گپ زدی و من هم هر از گاهی به جمع تون اضافه میشدم در حالی که داشتم بخشی از کتابها را که دم در از کارتون در آورده بودم با صندلی به سمت کتابخانه ها می بردم. شرابی نوشیده بودیم و من با کتابهایم بعد از بیش از ۱۰ سال سرگرم بود و تو با خانم های زیبارو در سوئد.

امروز هم شاید سنتی را بعد از ماهها ببینیم که از امریکا برای سال نو به تورنتو آمده. اما برنامه ی فردا شب به عنوان شب سال نو رفتن به خانه ی فرشید و پگاه است با دیدن دوباره ی *علی آقا* دوست دانشمند فرشید که اتفاقا درست سال قبل در چنین شبی مهمان خانه ی ما بود با سمیه و همسرش که داستانش را مفصل می دانیم. اما با اینکه تو ابتدا جمعی از بچه ها از آیدین و پویان و هستی و محمد و آیدا را گرفته تا فرشید و پگاه و کیارش برای شب سال نو اینجا دعوت کرده بودی بعد از اینکه فرشید اصرار کرد که ما به خانه ی انها برویم تا او هم بتواند علی را دعوت کند که این مدت بی برقی در خانه اش بوده اند و تشکری ازش کرده باشد، من پیشنهاد کردم قرار با آیدین و سایرین را که هنوز جوابی به دعوت فیس بوکی ات نداده اند منتفی کنی چون فردای سال نو هم به سلامتی با بانا و ریک قرار داریم و روز بعد هم که تو باید سر کار بروی و نمی خواهم این ایام را که چنین خسته گذرانده ای با خستگی و فرسودگی بیشتر شروع به کار کنی. ضمن اینکه توان مالی پذیرایی هم به کل نداریم. خلاصه که مهمانیم برای شب سال نو به سلامتی.

اما از کتابها بگویم که تا حد زیادی حالگیری بوده تا اینجا. از بس که در طی آن دوسالی که مهمان خانه ی مامان و بابای تو بودیم رفتم گاه و بیگاه می رفتم خانه ی تهرانپارس و سراغ کارتون کتابها و محتوایاتشان را می آوردم خانه ی کاشانک و بعد موقع رفتن به استرالیا دوباره به شکل دیگری در کارتونها جا داده بودم- جدا از تیترهای درج شده ی اولیه روی کارتونها که در اسباب کشی از خانه مادر دسته بندی شده بود- که اینجا آنچه که رسیده آنی نیست که باید باشد. نه کلا بی ربط اما نه خیلی مرتبط! کلی کتاب درباره ی چیزهای متفرقه در مثلا یکی از جعبه های علوم سیاسی،‌ یا کلی کتاب ادبی در جعبه ی دموکراسی. ضمن اینکه اساسا بیش از سه چهارم آنچه که هست دیگر به کارم نمی آید. یا ترجمه های نه چندان دلپذیر است که امروز خودم بهتر متن اصلی را می خوانم و می فهمم و یا کلی کتاب به حرفهای نادقیق در فضای فکری ایران که هنوز که هنوزه اسمها مرعوب کننده و به تنهایی برهان و استدلال بی نقص محسوب میشوند. باری! باز هم اگر البته حرف از آوردن و یا نیاوردن این بخش بود دوست می داشتم که اینجا بودند و زحمت فرستادن و تحویلش را به تو و مامان و بابا و خرجش را به زندگی مون میدادم. البته از انصاف نگذریم مثلا جعبه ی شاملو که جدای کارهای خودش نقدهای ادبی براهنی و کارهای احمدرضا احمدی و ... را هم دارد عالی بود و جالب اینکه این یکی را نمی خواستم و به اصرار مامانت برایم فرستاده شد که باید دوباره ازش تشکر مخصوص بابت این یکی کنم که واقعا دلم را شاد کرد. دوره ی آدینه هم پایین در انتظار من است که امروز با کمک تو به سراغش خواهم رفت.
   

هیچ نظری موجود نیست: