۱۳۹۲ دی ۳, سه‌شنبه

توفان یخ


به سلامتی همین حالا راهی شرکت و سرکار شدی برای یک نصف روز. امروز سه شنبه ۲۴ دسامبر شب کریستمس هست و به همین دلیل کارها نیمه وقت خواهند بود. بعد از طوفان یخ بی سابقه ای که دو شب قبل در تورنتو آمده و عده ی زیادی هنوز در بی برقی هستند- از جمله فرشید و پگاه و مرجان که در دو نقطه ی کاملا متفاوت شهر هستند- دیشب برف باریده و امروز هوا به ۱۲ درجه زیر صفر خواهد رسید. حسابی کریستمس برفی و یخی خواهیم داشت. اما مهم این است که همه چیز در مجموع خوب هست و البته تو که خودت را حسابی کنترل کرده ای و می کنی تا با آرامش این روز آخر کاری سال را به سلامتی بروی و برگردی و احتمالا برای فردا شب که فرشید و پگاه قرار هست مهمانمان باشند آماده شویم.

قرار شد من کمی پیاده- با اینکه زمین و هوا خیلی مناسب نیست- به مطب دکتر بروم که آخرین جلسه ی کاریو را داشته باشم چون کریس راهی مسافرت خواهد شد تا آن طرف سال و بعد هم تو بیایی دنبالم و مرا به خانه برسانی و خودت هم بروی برای فردا شب کمی خرید کنی. کمرم همچنان زمین گیرم کرده و خیلی ناراحتم که اینگونه گرفتار شده ام. هنوز به ۴۰ نرسیده ام و اینطور از پا در آمده ام. دیشب از نیمه نگذشته بود که بیدار شدم از درد و تقریبا تا صبح خوابم نبرد. برای همین تصمیم گرفته ام امروز راه بیشتری بروم.

تو هم با تمام داستانها و ناراحتی و دلتنگی برای مادربزرگ با دیدن این حال من بیشتر آشفته میشوی که کاملا هم طبیعی است. دیروز به وقت ایران که اربعین هم بود مادربزرگ را به خاک سپردند و گفتی که خیلی مراسم خوبی بوده اما به هر حال ناراحت کننده. چند باری هم اشکهایت را که آرام سرازیر شد با دست پاک کردی و کمی با آمریکا حرف زدن و دیدن آخرین قسمتهای صحنه هایی از ازدواج کار برگمان که خیلی هم دوست داشتیم و کمی شراب و زود خوابیدن کمک کرد که آرامتر شوی.

تولد مامانم هست امروز و به همین مناسبت امیرحسین دیشب مادر و مامان را بیرون برده بود و کمی در شهر چرخیده بودند. ما هم که دستمان حسابی خالی است قرار شد یک کارت فروشگاه میسیس برایش بفرستیم که با اشتباهات بانک مزخرف اسکوشا- متعفن و ناکار آمد ترین بانک دنیا احتمالا- و البته خود میسیس بعد از چند روز خبر کنسل شدنش آمد و این شد که همان اندک پول را با اجاره ی ماهانه روی هم گذاشتیم و فرستادیم. باز هم خدا را شکر که توانستیم همین ۳۰۰ دلار را هم بدهیم. اوضاع مالی مون حسابی خراب هست این ده روز تعطیلی را احتمالا باید حسابی محتاط و دست به عصا باشیم که در خرج روزمره خودمان نمانیم. بقیه ی چیزها که جای خود.

ضمن اینکه دیشب از کارگو فرودگاه زنگ زدند و کتابها هم به سلامتی رسیده اند. حالا باید چیزی حدود ۲۰۰ دلار هم آنجا بدهم. تازه کرایه ماشین مناسب هم یک طرف و با توجه به کمر دردی که دارم امکان جابجایی هیچ چیز را هم ندارم. خلاصه که همه چیز بهم ریخته. به فرشید زنگ زدم که ببینم جایی هست که بتوان کسی را برای حمل و نقل در همین حد و برای چند ساعت استخدام کرد که گفت خودم میام کمک و ماشین هم دارم و ... گفتم که به این قصد زنگ نزده ام و گفت روی خودش حساب کنم و البته شاید یکی دو ساعتی مجبور شوم که معطل آمدنش شوم. تو می گفتی که اگر از آیدین کمک بخواهم حتما می آید و مطمئنم که همینطور هم هست اما حتی دوست نداشتم از فرشید کمک بخواهم و مزاحمتی برای کسی ایجاد کنم. در طی این ۱۴ سال زندگی مشترکمون دیده ای که همواره کار خودمان را خودمان کرده ایم و با اینکه بارها جابجا شده ایم و ... هرگز از کسی کمکی نخواسته ام و هر جا که لازم بوده پول داده ام و کسی و کسانی را استخدام کرده ام. به هر حال اینجا گویا امکانش نیست.

خب! بروم به دکترم برسم و تو هم که قراره بیایی دنبالم. قبل از رفتن به انجا فیلم برگمان را پس خواهم داد و یک قهوه در کرما خواهم زد و آهسته آهسته باید راه بروم. با این کفشهای سنگین سخت است اما چه کنم که کمر دردم با هر کاری که می کنم خوب نمیشود.

امیدوارم که دیگر چنین دردی را تجربه نکنیم.

هیچ نظری موجود نیست: