۱۳۹۲ آذر ۱۱, دوشنبه

روزنامه ی پایتخت


خودت چند بار گفتی که چقدر کار خوبی کردی که امروز نرفتی سر کار. ایمیلی که سندی هم در جوابت زده بود خیلی بهت روحیه داد و واقعا هم درست نقطه ی عکس تجربه ات در کپریت بود. با اینکه ماندیم خانه اما تقریبا هیچ کاری نکردیم. هم سرماخوردگی و بی حالی و هم تلفن طولانی با ایران. البته عصر وقت دکتر داشتی که دوتایی رفتیم و یک چک آپ کردی و دکتر هم گفت چیز مهمی نیست و گفت جواب آزمایش های هر دومون برایش رفته و همه چیز خوبه تا هفته ی بعد که باید آزمایش های قلب و الکترو اسکن از سرم را بدهم.

بعد از دکتر رفتیم کافه و یک ساعتی نشستیم و به قول تو خیلی روحیه مون عوض شد. تو خیلی بابت تجربه ای که این مرتبه در ایران از محیط و شرایط خانه دیده ای آسیب خورده ای و با اینکه سعی می کنی که به روی خودت نیاوری اما نمیشه. همین شد که گفتم بیا بریم وسایلی که برای کیارش آورده ای را بهش بدهیم و چراغی که باید برای دفتر سندی می خریدی را گرفتیم و کمی هم خرید برای شام کردیم و برگشتیم خانه و حال و روحیه ی هر دو خیلی بهتر شده بود. شب کمی با ناصر در ملبورن اسکایپ کردیم و تو حمام رفتی و شامی خوردیم و کلا روز را به استراحت گذرانیدیم.

البته اتفاق مهم روز چاپ شدن مقاله ی من در روزنامه ی اصلی اتاوا بود که برای اولین بار بابتش قرار هست حق التحریر هم بگیرم. به هر حال بعد از مدتها توانستم که به حلقه ی روزنامه های چاپی وارد شوم و خاطرات ایران را برای خودم زنده کنم. اتفاقا دیروز که برخی از وسایلم را مثل قلم زرین و ... را آورده بودی خیلی یاد آن دوره افتادم.

قبل از خواب هم- تو منتظر من در تخت نشسته ای که بیایم و تخت را گرم  کنم- دیدم که از ربل و یکی دو جای دیگه هم بابت قبول و چاپ مقاله ام ایمیل زده اند. خلاصه که خدا را شکر با اینکه درس نخواندم اما شروع بدی برای این آخرین اتمام حجت با خودم نبود.

فردا به سلامتی بعد از یک هفته سر کار خواهی رفت و من هم دانشگاه تا آخرین کلاس این ترم که لویناس هست را بروم.

هیچ نظری موجود نیست: