۱۳۹۲ آذر ۲۸, پنجشنبه

هفت روز و هفت شب


همچنان درگیر کمردرد و خانه نشین هستم و تو هم به سلامتی امروز و فردا را میری سر کار و بعدش قراره یک هفته ای از تعطیلات سال نو را با هم و در کنار هم در خانه ی زیبا و هوای برفی کمی استراحت کنی و خودت را به سلامتی آماده ی یکسال کاری و درسی پیش رو کنی.

امشب قراره که با هم به مرکز درمانی برویم. تو وقت ماساژ برای کمر و شانه هایت گرفته ای و من هم که باید برم کاریوپرکتر. سه شنبه شب به حدی درد کشیدم که داشت گریه ام می گرفت. این سوزن های کوچک را در کمرم کرد و بعد هم به برق وصل کرد و با هر ضربانی که میزد عضلات کمرم که گرفته چنان بهم می پیچید که زمین و زمان برایم تیره و تار میشد.

امروز بهترم. دیروز تقریبا تمام مدت در خانه ماندم و استراحت کردم. جز کمی پیاده روی کار بخصوصی نکردم و مطلق در کنار چند دقیقه ای که رفتم جکوزی پایین سعی کردم کمرم استراحت کنه. نتیجه اش این شد که امروز تا حدی بهترم. دیروز البته یک ساعتی با رسول حرف زدم که بد نبود و اون هم داشت از پوا و درمان و بیمارستان بر می گشت که اولش خیلی حال و حوصله نداشت اما کم کم با هم گپ زدیم و روی فرم آمد. قرار بود نتیجه ی کار خانواده ی صابر را از طریق رحمانی که پیگیری کرده بود بهم بگوید تا به بچه ها در اینجا بگم و ببینیم چطور می توانیم کمی کمک مالی  کنیم که گفت فعلا موضوع توسط پزشکان بدون مرز تقبل هزینه شده تا بعد. اما هر دو متفق القول بودیم که چقدر یک پیگیری ساده از درون یک جریان و خانواده طول کشید و چقدر روابط آدمها با هم مخدوش و نا مرتبط هست. یکی از دلایل باقی ماندن شرایط به شکل موجود و status quo اتفاقا در همین عدم ارتباطات و مخدوشی و سازمان ناپذیر بودن کوچکترین حرکتی است که تماما شکل اجتماعی و غیر سیاسی داره.  

این چند روز پیش رو را امیدوارم با کمی بهبود به کارها که نه به دریای عظیم کارهای عقب افتاده برسم. از درس و زبان و تصحیح برگه ها و خواندن و نوشتن و رمان و مجله گرفته تا دیدن فیلم مستند و حتی در این همه آشوب انتظار ریک برای خواندن دستنویس کتابش که پیشاپیش می دانم چیز دندانگیری نخواهد بود. البته در این چند روز یکی دو فیلم دیدم که بد نبودند. از فیلم مستند و البته ضعیف  The Man Nobody Knew که راجع به رییس CIA در دوره ی فورد یعنی William Colby بود تا فیلمی از پولانسکی بر اساس نوشته ی آریل دورفمن مرگ و دختر و یک بخش از سری تلوزیونی صحنه هایی از ازدواج که اینگمار برگمان در دهه ی ۷۰ میلادی ساخته. امروز هم احتمالا یک فیلم مستند درباره ی تارکوفسکی خواهم دید. اما خواندنی ها که اتفاقا کلی هم چیزهای جالب و خوب دارم فعلا در نوبت کمر درد و بی حوصلگی من پشت در خوابیده اند.

حیفم میاد که این نوشته را با متنی که دیروز خواندم ونه تنها به قول رسول غم شیرینی داشت که حقیقتی در درونش دارد که گویی در این دوران فراموش شده به پایان نرسانم. از کتاب مقدس عهد عتیق، ایوب باب ۲ آیه ۱۳

Then they sat on the ground with him for seven days and seven nights. No one said a word to him, because they saw how great his suffering was - Job 2:13

و هفت‌ روز و هفت‌ شب‌ همراه‌ او بر زمین‌ نشستند و كسی‌ با وی‌ سخنی‌ نگفت‌ چرا که دیدند كه‌ درد او بسیار عظیم‌ است

هیچ نظری موجود نیست: