۱۳۹۲ فروردین ۱۱, یکشنبه

Sugar Man


امروز آخرین روز تعطیلی سه روزه ی این هفته هست. دو روز گذشته را تنها به خودمان و با خودمان بودیم و رسیدیم. جمعه جز برای صبحانه ای که اینسومنیا رفتیم و از خانه بیرون زدیم کاری نکردیم و ماندیم خانه و با هم حرف زدیم و البته کلی هم با تلفن از این سر دنیا تا آن سرش. شب هم شرابی نوشیدیم و فیلم مستند برنده ی اسکار امسال را دیدیم: Searching for Sugar Man که عالی بود اما شاید برای من ۵ دوربین شکسته ام درباره ی مقاومت فلسطین بیشتر استحقاقش را داشت. به هر حال فیلم مستند خیلی خوبی بود وکارگردان به خوبی از عناصر دراماتیک زندگی رودریگو استفاده کرده بود. به هر حال انتخاب خوبی بود برای دیدن چون تو می خواستی هر طور شده با هم بریم سینما تا من فیلم NO از شیلی را ببینم که گفتم عجله نکنیم و با آرامش با هم شب خوبی را بگذرانیم. وقت برای دیدن آن فیلم هم خواهد بود.

دیروز هم با پیگیری های تو بلاخره موفق شدیم از یک جای نسبتا دور و پرت ماشین برای کرایه پیدا کنیم. برای دو روز باید کرایه می کردیم و این شد که امروز هم تحت تاثیر ماشین برنامه هایمان تغییر خواهند کرد. دیروز که تمام به خرید از کاستکو که مدتها بود نرفته بودیم و تقریبا دیگه چیزی در خانه نداشتیم گذشت. البته IKEA هم رفتیم تا تو یکی دوتا قاب و گلدان برای دفتر کارت بگیری که به سلامتی گرفتی و امروز قراره ببریم گل ارکیده و گلدانهایت را آنجا بگذاریم. بعد از دفتر نهاری که تو درست کرده ای را می بریم خانه ی مرجان که دیروز بعد از مدتها گرفتار شدن در ایران بابت تمام شدن مهلت پاسپورت و گیر کردن کارهای اداریش در ایام تعطیلات عید و از همه بدتر نبود سرویس پست از اینجا به ایران و ... باعث شد سفر یک هفته ای به یک ماهه تبدیل بشه. خلاصه قراره بریم آنجا تا هم اون غذا داشته باشه و هم تو یکی دو بسته ای که مامانت فرستاده را بگیری و هم من کتابی که از مرجان خواسته بودم برایم تهیه کنه و بیاره را بگیرم. با اینکه اصلا وقت حتی نیم نگاهی انداختن را هم بهش ندارم اما باید سعی کنم این نزدیک به هزار و پانصد صفحه را لابلای روزهای تابستان تورقی کنم. پیر پرنیان اندیش که خاطرات دوجلدی سایه هست و علیرغم قیمت گرانش در مدت کوتاهی در ایران به چاپ سوم رسیده که خبر خوشحال کننده ای است.

فردا هم هفته از نو آغاز میشود و روز اول ماه مهم آوریل هست. ماهی که به سلامتی تو استارت کار جدیدت را خواهی زد و در آن جا خواهی افتاد. ماهی که کلاسهای درس تمام میشود و من باید تزم را از صفر آغاز کنم و تمام. ماهی که باید آلمانی را به سر خط و روال درستش بیندازم. ماهی که باید ورزش کنیم و مطالعه و تفریح و کار و شاید به نوعی از همه ی اینها برای من و ما مهمتر ماهی که امیدوارم خبرهای خوب از اطراف و اکناف بشنویم و شاید خبرهای عالی از پرونده ی اسکالرشیپ من- به امید خدا.

این آخرین روز ماه مارس سال ۱۳ را که ماهی بی نظیر و عالی بود با تمامی خاطرات و خطراتش به یاد خواهیم سپرد و امید به ایام به مراتب بهتر برای همه و خودمان در طول این سال مهم و شاید سرنوشت ساز داریم. یادم باشد که مثل فیلم Sugar Man ممکن از در اینطرف  Zero  باشی و در آن سر دنیا Hero .


هیچ نظری موجود نیست: