۱۳۹۲ فروردین ۸, پنجشنبه

Pedantic JJ


ساعت ۱۱ هست و تازه آمده ام کرما برای اینکه ببینم چه کاری باید بابت MRP و نوشتن تزم بکنم. داستان از اینجا شروع شد که سه شنبه شب بعد از اینکه از کلاس گوته برگشتم خانه که کلاس خوبی بود و به نظرم باید خیلی موضوع را از همین اول جدی بگیرم دیدم جودیت ایمیل زده که از تزت چه خبر. دیروز تمام روز را باید میرفتم دانشگاه اول کلاس دیوید بود که بابت تجمعی که قرار بود در دانشگاه بابت اعتراض به سیاستهای نژاد پرستانه ی اسرائیل برگزار بشه کلاس یک ساعتی زودتر برگزار میشد و از آن طرف هم باید تا ساعت ۹ شب می ماندم تا برگه های بچه ها را بعد از لکچر کامرون برای تصحیح تحویل می گرفتم. این شد که یک روز طولانی و خسته کننده را پیش بینی می کردم اما رفتن پیش جودیت و از آن مهمتر دیدن JJ به عنوان مدیرگروه برای اولین بار در این خصوص کلا فضای روز را عصبی کرد.

با اینکه کاملا می توانم بفهمم چرا JJ خیلی روی خوشی بابت عقب افتادگی تزم نشان نداد و حق هم بهش میدم اما جدای از آن آنچه که باعث جاخوردنم شد همانطور که تو قبلا بهم گفته بودی برخورد خیلی از بالا و مغرورانه ای بود که واقعا اینجا کمتر کسی خصوصا در چنین جایگاهی از خودش نشان میده- بخصوص وقتی که می دانی این پست را تنها تا دو سال دیگه خواهی داشت. به هر حال کمی ناراحت کننده بود. بیشتر از هر چیز البته حماقتی که در توصیه هایش داشت آدم را متعجب می کرد. بعد از اینکه اسم هگل و مارکس و آدورنو و دیالکتیک را شنید و اینکه گفتم می خواهم تابستان یک درس درمورد وبر بردارم و بسته به تایید اوست گفت که فکر می کنه که شاید خیلی هم مناسب نباشه که من از حوزههای دیگه در فلسفه چیزی در حد کلیات ندانم. ضمن اینکه این توصیه در هر حالتی و برای هر کسی می تونه صادق باشه اما در شرایط خاص مسلما تغییراتی بهش وارد میشه. اما بدتر از هر چیز این بود که به طرف بگی که من هم در ایران و هم در استرالیا فلسفه خوانده ام. از فلسفه ی تحلیلی و علم گرفته تا پدیدارشناسی و جریانهای متاخرتر مثل هرمنوتیک و موج سوم فمینیسم و ... از آرنت و فوکو تا توکویل و گادامر، از افلاطون و فلوطین تا هیوم و راسل و ... از اینکه بخشی از پایان نامه ام درباره ی هایدگر و بخشی درباره ی لوکاچ بوده، از اینکه ۱۲ واحد در فلسفه ی علم گذرانده ام و ... خلاصه که اگر کمی باهوش باشی نباید چنین گافی بدی و بعد هم اصرار داشته باشی به توصیه ات. خصوصا اگر واقعا اینکاره باشی بعد از اینکه می بینی که دارم روی یک مفهوم خاص در هگل، مارکس، هایدگر، بنیامین، آدورنو، لویناس و بدیو کار می کنم باید متوجه باشی که خیلی هم دامنه ی کارم محدود نیست. به هر حال آنچه که دستگیرم شد این بود که بیشتر از هر چیز طرف داره از ساختار قدرتی که اون را در چنین جایگاهی و امثال من را در اینجا- ولو بطور موقت- قرار میده لذت میبره و آن را تمرین می کنه.

به هر حال نکته ی آخر این شد که تا آخر ترم باید تزم را تحویل بدم و گرنه اوضاع خوب نخواهد بود. البته شاید هم بد نباشه که برنامه ی کاری و درسی هنوز اجرا نشده ام را از این مسیر اصلاح کنم و خیلی سریع داستان این MRP را به جایی برسانم. خلاصه که این دلیل اصلی آمدنم به کرما شد تا کمی در فایلها و نت هایی که برای مقالات قبلیم داشتم نگاهی کنم و تا نیمه ی آپریل تزی که هنوز یک سطرش هم نوشته نشده تمام کنم و بفرستم برای اشر چون آنطور که JJ گفت هیچ فرمی را برایم امضاء نمی کنه مگر اینکه اول این تز را تمام کنم.

تو هم دیروز روز خیلی خیلی شلوغی داشتی و صبحها که ۸ از خانه میری بیرون و این چند شب هم ۷ به بعد از شرکت برمیگردی. امروز هم دوباره داستان بانک و مسائل مالی را خواهی داشت که هم به قول لیز حساسه و هم اعصاب خورد کن. به هر حال آنچه که مهم هست در حال حاضر آرامش تو برای جا افتادن هر چه بهتر و سریعتر در این پست هست و البته بعد از آن پیدا کردن راهی برای پیش بردن درسهایت.

اتفاقا الان هم که داشتم این یادداشت را می نوشتم آدین زنگ زد که برایش چکیده ی مقاله اش را بخوانم که می خواهد در کنفرانس دانشگاه خودمان شرکتش بده. راجع به JJ حرف زدیم که اون باهاش بیشتر آشنایی داره و بهم گفت که متاسفانه برداشتم از رفتار و برخوردش کاملا درسته و خیلی نگاه از بالا و مدافعانه ای نسبت به قوانین FGS داره.

خب! با اینکه امشب کلاس گوته را دارم اما احتمالا نمی روم و با هم قراره اگر شد بریم سینما تا بلاخره این فیلم برزیلی Neighboring Sounds  را که شب آخر اکرانش هست ببینیم. البته این بهانه ای برای آلمانی نخواندنم نخواهد بود و تصمیم دارم که حتما جبران مافات کنم (برای بار هزارم البته). اما مهمترین کار امروزم برنامه ی MRP را معین کردن هست که نوشتن و تحویلش به مگان و تحویل نسخه ی اول به اشر و ... همه و همه باید ظرف دو تا سه هفته آینده تمام بشه.

با اینکه این هفته لانگ ویکند هست و فردا جمعه ی پاک و تعطیل اما جدا از اینکه کلی کار دارم و درس باید قدر موقعیت بدانم و با تو عزیز دل که بجای ایران اینجا پیش من مانده ای حسابی آخر هفته ی آرام و دلنشینی بسازم. درس و ورزش و آلمانی و پیانو و سینما و فیلم و ... و نوشتن.

راستی تنها برای ثبت بگویم که به نظرم زیباترین بخش از مجموعه ی ده فرمان کیشلوفسکی فرمان ۴ و ۱۰ بود. شاید بعدها نظرم تغییر کنه اما فعلا این دوتا خیلی خوب بودند. ۹ هم شاید مدال برنز بگیره اما خیلی مطمئن نیستم.


هیچ نظری موجود نیست: