۱۳۹۱ اسفند ۳۰, چهارشنبه

۹۲ آغاز شد


اولین یادداشت در سال ۹۲ که امیدوارم سال نیکویی برای همه باشد.

تازه از کرما برگشته ام خانه و ظهر است. باید تصحیح برگه های دانشجویانم را شروع کنم. دوباره زنگ کلیسا به نشانه ی ظهر به صدا در آمده و هوا سرد و برفی است. صبح بعد از تحویل سال نو که مقارن ۷ بامداد ما بود با هم از در بیرون رفتیم. بعد از اینکه یکدیگر را در آغوش کشیدیم و آرزوهای زیبا برای هم کردیم و خواسته های نیک از یکدیگر داشتیم تو راهی کار شدی و من رفتم کرما تا متونی را که باید برای تصحیح برگه ها دوباره خوانی کنم نگاهی بیندازم.

نزدیک به دو ساعتی با تهران و مامان و بابات حرف زدم و بعدش تو بهم گفتی که مامانت در جریان احتمال نرفتنت به ایران بود. با همگی صحبت کردم و آروزهای زیبا برای هم کردیم آنچنان که پیش و در آستانه ی سال نو برای همگی چنین آروزهایی کرده بودیم.

برای همه آرامش و سلامت و سعادت، دل خوش و لب خندان و نور چشم و گرمای دل. برای بزرگترها یک سال با نگرانی کمتر و لذت بیشتر از کوچکترها. برای مردم در همه جا آرامش و سعادت غافلگیری های خوب و پی در پی. امید برای همه خصوصا مردم ایران.

مامان و بابات خبرهای خوب از کار و سلامتی و کار فدرال.
مامانم آسایش و خبر خوب تحویل آپارتمان و محل راحتی برای زندگیش.
برادران موفقیت و پیشرفت و خوشی در کار و زندگی.
آمرزش رفتگان و شفای بیماران و به سلامت رسیدن مسافران.
برای تو و خودم هم علاوه بر سلامت و خوشی و آرامش، موفقیت در درس و کار و تحصیل تجارب یکه و ناب به نیکی و خیر.
انسانی تر زیستن و شاعرانه تر به سر بردن عمر.
آرزو می کنم سال بزرگ در عین تواضع و سال یگانه در عین آرامش.

هیچ نظری موجود نیست: