۱۳۹۱ اسفند ۲۰, یکشنبه

تایید به اسم نقد


یکشنبه شب شده و خصوصا امروز که ساعتها را یک ساعت جلو کشیدیم نفهمیدم که چطور به اینجا رسیدیم. جمعه شب با سردردی که داشتم خیلی کوتاه خانه ی بانا و ریک ماندم و برگشتم واحد خودمان و بعد از اینکه تو آمدی زود خوابیدیم اما سردرد تا صبح امانم نمی داد.

شنبه ظهر با تری قرار داشتیم. تو زودتر رفتی که کمی درباره ی کار و درس خودت باهاش حرف بزنی و من هم بعد از اینکه کمی از مقاله ی آیدین را خواندم آمدم پیش شما و یک ساعتی با تری حرف زدیم و قرار شد که تابستان با او درباره ی تاثیر وبر بر مکتب فرانکفورت را بخوانم. بعد از ملاقات با تری در کافه اسپرسو برگشتیم خانه تا نهار بخوریم و بریم خانه ی آیدین و سحر که قرار بود با آمدن جاناتان و کلی و کویین و یکی دو تا از دوستان آیدین درباره ی مقاله ی لویناسش حرف بزنیم. جلسه ی بدی نبود اما برخلاف گفته و خواسته ی اولیه ی خود آیدین که می خواست نقد بشه خصوصا وقتی کویین شروع به نقدش کرد خیلی ناراحت شد. حتی با اینکه جاهایی من و جاناتان از برخی از استدلالهایش دفاع کردیم هم خیلی کمک نکرد و امروز که دوباره به جوابهای آیدین به نقد بقیه فکر کردم دیدم که مثل اکثر اوقات بخصوص برای ما ایرانی ها داستان نقد در واقع داستان تایید هست. تا جایی که تاییدم کنی درسته بعد از آن نادرستی از ناقد و نقاده. با همه ی این حرفها شب بدی نبود و بعد از داستان نقد تا دیر وقت نشستیم و از هر دری سخنی به میان آوردیم و خوش گذشت. البته جایی که آیدین از رفتن پرونده ی من به مرحله ی آخر اسکالرشیپ شرک خبردار شد- با اینکه خودش هم به همین مرحله رسیده- خیلی جا خورد و متاسفانه نتونست حتی کمی تدبیر بخرج بده و خودش را کنترل کنه. جالب اینکه امروز بهم گفتی که نه تنها تو که یکی دو تا دیگه از بچه ها هم متوجه ی آن حس ناراحت کننده ی حسادتی که نسبت به من داره شدین. به هر حال با اینکه شب بدی نبود اما این نوع رفتار با توجه به حس ارادتی که در خلوت نشان میده و در جمع طور دیگه رفتار می کنه ناراحت کننده هست.

این شد که امروز با کمی راهنمایی تو و متوجه شدم که باید در رفتار و رویه ی خودم بازنگری بنیادین کنم. راست می گویی و باید بیشتر مراقب باشم. به هر حال هر کسی نوعی و گونه ای و در درجه ای به دنبال توجه شاید اعمال قدرت به سایرین باشه. من دیشب هم بهش گفتم که واقعا نمی فهمم که چرا باید متنی مثل ایران بین دو انقلاب اثر آبراهامیان تبدیل به متن گروه خوانی بشه. جز اینکه این داستان تنها بهانه ای باشه برای ایجاد یک جمع مرید و مراد بازی.

خلاصه که باید تجدید نظر به احوال خود کنم و به قول نیچه: جاني كه به خود باور دارد ، آرام سخن مي‌گويد و خود را پنهان مي‌كند و مردم را چشم به راه مي‌گذارد.

هیچ نظری موجود نیست: