۱۳۹۱ اسفند ۲۳, چهارشنبه

۹۰۰- آخرین روز کلاس؟ شاید!

تمام دوشنبه را در خانه از شدت بیحالی و بدن درد ماندم. با اینکه علائم سرماخوردگی داشتم می دانستم که کلا به دلیل فشار عصبی به این روز افتاده ام. بعد از اینکه تو از سر کار نزدیکترین شعبه ی وسترن یونیون را برای مامانم پیدا کردی بهش زنگ زدم و آدرس دادم و موقعی که ۵۰۰ دلارش را گرفت بهم زنگ زد و به قول خودش می گفت که نمی داند چگونه تشکر کند. بهش گفتم بیش از اینکه از دست امیرحسین ناراحت باشم از اینکه زنی در این سن و سال توان تمشیت امور خودش را نداره ناراحتم می کنه. گفتم که اصلا فکر کنید که کیفتان گم شد یا هزار مورد دیگر پیش آمد نباید حداقل ۱۰۰ دلار جایی پس انداز داشته باشید برای چنین روزی. خلاصه با سکوت تمام گوش می کرد و بهش گفتم بخشی از این پول را در یک حساب بانکی جدید بی آنکه به کسی بگوید- البته منظورم امیرحسین بود- و بی آنکه کارت ATM برایش بگیرد پس انداز کند که گفت الان همین روبرو می روم و در این بانک این کار را می کنم.

جالبتر اینکه وسترن یونیونی که تو پیدا کرده بودی درست همانجایی بود که استارباکس نزدیک خانه شان بود که سال گذشته که رفته بودیم LA چون اینترنت نداشتند از آنجا پست گذاشتم. یعنی کمتر از ۱۰ دقیقه پیاده روی. اما با امیرحسین نیم ساعت با ماشین می رفتند تا به یک شعبه ی دیگه بروند و نمی دانستند که نزدیک خانه شان هم هست. این موضوع بیش از اینکه باعث تاسف برای مامانم بشه برای امیرحسین آدم را متاسف می کنه که اینقدر کوته بین هست و بی عرضه.

سه شنبه هم با اینکه کاملا حالم خوب شده بود اما به اصرار تو ماندم خانه و جز اتلاف وقت کاری نکردم. دوشنبه شب تا رسیدی خانه ساعت از ۸ شب گذشته بود و این موضوع بخصوص با توجه به حال بد من خیلی ناراحتت کرده بود. اما برایم کمی غذا درست کردی و کمی بهم رسیدی و خلاصه بعد از گذراندن این فشار عصبی سه شنبه خیلی بهتر شده بودم به حدی که عصر که رفتم کرما منتظر تو ماندم تا از سر کار آمدی آنجا و نیم ساعتی با هم نشستیم و تو هم قهوه ای نوشیدی و برگشتیم خانه.

اما دوباره بی خوابی و کمی هم کمردرد که به دلیل عدم تحرک در این دو روز گذشته بوده باعث شد که از ساعت ۴ صبح بیدار بشم. الان هم ساعت از ۵ گذشته و تو را هم بد خواب کرده ام. امروز کلاس دیوید را دارم و قبل از آن هم با یکی دوتا از دانشجویانم قرار دارم تا برای نوشتن مقالات عقب افتاده شان کمک و راهنماییشان کنم. درست چیزی که خودم برای نوشتن تزم نیاز دارم. خلاصه که باید ۹ بروم دانشگاه و تو هم که از سر کار می آیی تا در آخرین کلاس تری شرکت کنی. هنوز چند هفته ای به اتمام ترم مانده اما چون به سلامتی راهی ایران هستی قصد نداری هفته ی آتی را به دانشگاه بروی. اگر داستان نوشتن MRP بجای دو درس باقی مانده ات درست بشه- که مشکلی به نظر نمیرسه داشته باشی- شاید امروز آخرین روزی باشه که کلا به کلاس درس می روی. آخرین روز بعد از دوره ای که از کلاس اول دبستان شروع شده. چون به سلامتی بعد از این مرحله تنها نوشتن تز و امتحان جامع و پروپوزال و دفاع و ... را پیش رو خواهی داشت و البته به سلامتی درس دادن که اساس کار خواهد بود.

در ضمن این نهصدمین پست اینجاست!

هیچ نظری موجود نیست: