۱۳۹۱ اسفند ۱۱, جمعه

بنیامین، بچه، ساز و کار ایدئولوژیک


تازه همین حالا از چهار ساعت تدریس جمعه ها برگشته ام خانه و نای هیچ کاری ندارم. کلی برگه برای تصحیح دارم که باید فردا انجامشان دهم با اینکه خیلی از کارهای خودم عقبم. البته خبر خوش این هست که بلاخره بعد از یک ماه تاخیر دیشب مقاله ی بنیامین تو را تمام کردم و فرستادیمش برای مگان. با اینکه تو خیلی ناراحت بودی بابت اینکه از من خیلی وقت گرفت اما واقعیتش همانطور که به خودت هم بارها گفتم این بود که مقاله ی بسیار بهتری از آنچه که برای تری و کلاسش لازمه نوشتم و خودم تا حدی از این یکی راضیم.

اما از دیروز بگم که صبح نمی دانم دقیقا چه فکری از سرم گذشت که قبل از اینکه از تخت بلند بشیم حرف بچه دار شدن و امکانش را به میان آوردم و تو هم با اینکه جا خورده بودی اما متوجه شدی که جدی دارم میگم. پیش خودم فکر کردم که احتمالا هیچ لذتی نمی تونه تو را بیش از این به وجد بیاره چون تو واقعا و از ته دل عاشق بچه ها هستی. خلاصه کمی در اینباره با هم حرف زدیم و تو رفتی سر کار و من هم با اینکه لباسهایم را پوشیده بودم و چای و نهارم را آماده کرده بودم تصمیم گرفتم بجای اینکه برم کتابخانه بمانم و در خانه کار کنم- تصمیم اشتباهی که نتیجه اش کار کردن تا ساعت ۱۰ دیشب بود.

بعد از اینکه رفتی سر کار و قبل از ظهر بهم زنگ زدی درباره ی یکی از ایمیلهای جودیت و گفتی که متوجه شده ای که می توانی جای دو درس باقی مانده ات یک MRP بگذرانی که بسیار انتخاب درست و برای تو موثری است. چون تو هم مقاله اش را پیشا پیش داری و هم بابت دایرکت ریدنگ می توانی کمی بیشتر و دقیقتر با تری کار کنی و از دلش این نیمچه تز را هم در آوری. معنی این تصمیم چنین خواهد بود که بعد از پایان این ترم و همین چند جلسه ی باقی مانده از کلاس تری دیگه لازم نیست بری دانشگاه و می توانی برای کار متمرکزتر شوی. باید ببینیم که چطور پیش میره البته اما مثل همین امسال من می توانم کلاسهای تو را تدریس کنم.

اگر بخواهیم بچه دار شویم آنگاه دیگه نباید برنامه ی سال آینده را که می خواستی مرخصی بگیری و کمی استراحت و مطالعه کنی دنبال کنی چون تنها یک سال فرصت داری تا از مرخصی زایمان استفاده کنی ضمن اینکه با داستان MRP دیگه خیلی هم سخت نخواهد بود که سال آتی را با دانشگاه جلو ببری.

دیروز سارا هم کمی با تو حرف زده بود و گفته بود که قراره طبقه ی پایین شرکت تغییر کابری بده و کال سنتر بشه و احتمالا اون برای مدیریت آنجا خواهد رفت و تو جای اون را می گیری که خودت هم خیلی راضی هستی و احتمالا تام بیش از تو چون ترجیحش داشتن کسی به عنوان رئیس دفترش هست که خصوصیات آرامتر و صبور و ساکت تری از لیز و سارا داشته باشه. کمی هم از رفتار لیز با تو نق زده بود که تو بهش گفته بودی که رابطه ی شما دو نفر متفاوت از رئیس و مرئوس هست.

اما امشب قراره بریم خانه ی آیدا تا دور هم با مازیار و نسیم جمع بشیم و این چند روز باقی مانده که آیدا هست را بیشتر سعی کنیم با او بگذرانیم چون احتمالا حالا حالاها بر نمی گرده.

شنبه جز درس و تصحیح برگه ها می خواهیم بریم تیف و فیلم مستند در جستجوی مرد شکری را ببینیم. یکشنبه هم که با همین جماعت امشب قراره بریم درک هتل برای صبحانه و عصر هم با لیز و شوهرش برای کنسرت شوپن و به دعوت آنها قرار داریم.

راستی یک نکته از کلاسهای امروزم بگم برای ثبت در تاریخ: صبح ساعت ۵ بود که بیدار شدم و متن امروز را خواندم که متن بدی نبود. دیدم که صحبت کردن راجع به فیلمهای آرگو، سی دقیقه نیمه شب و لینکلن و جایزه بردنشان خیلی به موضوع مقاله و تم هفته که راجع به ایدئولوژی و رسانه هست ربط داره اما جالبتر از این موضوع این بود که از کلاس تقریبا ۲۰ نفری اول تنها دو نفر آرگو را دیده بودند و هیچ کسی دوتای دیگر را ندیده بود و در کلاس ۲۵ نفری دوم تنها یک نفر آرگو و سی دقیقه نیمه شب را دیده بود و و هیچ کس لینکلن را ندیده بود. یعنی کلا ۳ نفر آرگو- بهترین فیلم سال به انتخاب آکادمی، یک نفر سی دقیقه و هیچ کس لینکلن- از جمع تقریبا ۴۰ نفر!
جالب این بود که مقاله راجع به نظریه ی آلتوسر در باب سازو کار ایدئولوژیک دولت هم سخن به میان آورده بود.
 

هیچ نظری موجود نیست: