۱۳۹۲ فروردین ۴, یکشنبه

بخاطر چند سطر کمتر


دوباره نمی دونم چرا دوره ی بی خوابی ها شروع شده. ساعت ۴ صبح هست و امروز هم یکشنبه. روزی که قاعدتا باید استراحت کنیم برای هفته ی پیش رو. با بیدار شدنم متاسفانه تو را هم بیدار می کنم و مسلما اذیت.

دیروز تقریبا تمام روز را خانه بودم. تو با پگاه قرار داشتی که کارت چند ساعتی طول کشید و بعد برگشتی خانه. برخلاف برنامه ی قبلی که داشتیم و می خواستیم سینما برویم کار پر کردن فرم OGS من خیلی طول کشید و ماندنی شدیم. تمام روز به کوتاه کردن پروپوزال و پر کردن فرمها گذشت که خصوصا همان نیم صفحه کم کردن پروپوزال از آنچه که برای شرک فرستاده بودم به یک صفحه ی OGS کار سختی بود. تو که متن کم شده را دیدی گفتی امکان نداشت بهتر از این از داستان میزدی.

دیدن برنامه ی تماشا که گفتگوی بهنود با سایه بود تنها کار مفید غیر درسی دیروز ما شد و البته کمی هم تلفنی با ایران و آمریکا حرف زدن. دیروز البته طرح یک موضوعی هم باعث شد که فکرم حسابی مشغول بشه و البته حالا حالاها هم درگیر خواهد ماند. موضوع کار سنگین تو و پیدا کردن راهی برای کمک کردن من به تو بابت امتحان جامع و حتی نوشتن تز و دفاع. کمی از داستان را می توان بر اساس نزدیک کردن حوزه ی پژوهشهایمان حل کرد اما کلا باید راه و روش دقیقتر و البته مفیدتری پیدا کنم.

امروز هم قراره که برانچ با فرشید و پگاه برویم درک هتل که مدتی حرفش بود و برنامه اش جابجا شد. بعد هم تو باید بروی و یکی دوتا لباس مناسب برای این پوزیشن جدید کاری بگیری و من هم می خواهم به سلامتی شروع به درس خواندن کنم. آلمانی را هم باید در مدار قرار دهم که از سه شنبه کلاسهایش برای منی که ماههاست از موضوع دور افتاده ام سنگین شروع خواهد شد.

هیچ نظری موجود نیست: