۱۳۹۲ فروردین ۱, پنجشنبه

تو افتخار مایی


علیرغم حجم بالای کار و ملاقاتهای پی در پی که تمام دیروز داشت اما برای دو دقیقه تو را صدا کرده بود که به اتاقش بروی و بهت گفته بود که تصمیم گرفته تو را معاون خودش کند و از دست سارا دیگه کلافه شده است. تام تنها دو جمله به تو گفته بود و اولیش این بوده که از اول هم تو انتخابش بودی و لیز بیشتر اصرار به استخدام از بیرون داشته- که البته علاوه بر اینکه این روش را دوست داره خود تو هم اعتماد به نفس کامل برای قبول این پست در آن زمان نداشتی.

خلاصه که اولین روز سال با چنین اتفاق مهمی آغاز شد. هر چند که ایران رفتن منتفی شد و مامان و بابات با وجود تمام ناراحتی که براشون پیش آمد اما کاملا درک کردند و حمایت اما به هر حال همگی از این قسمت داستان دلگیر شدیم. جهانگیر هم در دبی خیلی حالش گرفته شد اما همانطور که بعد از یک ساعت و خورده ای صبحت تلفنی با آنها خودم بارها هم تاکید کردم برای همه جا افتاده که این موضوع چقدر به نفع آینده ی خودشان هم خواهد بود و چقدر تو می توانی در آوردن و جا انداختن آنها در اینجا مثمر ثمر باشی.

دیروز اما من کار بخصوصی نکردم مثل تمام این ایامی که پشت سر گذاشته ام و دیگر نمی خواهم اینگونه ادامه دهم. تنها چند برگه از برگه های بچه ها را تصحیح کردم و تمامشان برای امروز مانده که بعد از اتمام این نوشته باید به سرعت شروع به کار کنم. خصوصا که شب هم با انا که بعد از چند ماه زندگی در تایوان به تورنتو برگشته برای چند روزی قرار داریم و می خواهیم برای شام دور هم جمع شویم.

دیشب با مادر و مامان که خانه ی خاله آذر بودند هم اسکایپ کردیم که خوب بودند و سال نو را به خوبی آغاز کرده بودند. امروز باید بلیط پروازت را پس بدهی و بهت اصرار کردم هم به عنوان کادوی تولد و هم برای اینکه کمی موقع برگشت به ایران پول در جیبش داشته باشد برای جهانگیر پولی بفرستی.

صبح از چهار و نیم بیدار شدم و تو هم تقریبا هوشیار بودی. هر دو بخاطر کار تو و ارتقاء و فضای جدیدی که پیش رو داری هیجان زده هستیم و خوابمان بهم خورده. بعد از اینکه دوش گرفتم و داشتم بساط صبحانه را آماده می کردم بهت گفتم که چقدر بهت افتخار می کنم و می کنیم و دلیلش هم واضح است. این کار کاری است عمری. برای تمام آدمهایی که در خیابان بی کار می کنند- که ما اتفاقا جزو آنها محسوب نمی شویم- این یک کار ایده ال است و Life time dream. تو در کمتر از سه ماه- هر چند به قول خودت با همراهی و چاشنی شانس- اما بیش از هر چیز دیگر بخاطر توانایی و تعهدهای کاری و دقت و ممارستی که داشتی کاری را گرفته ای و دارای جایگاهی شده ای که احیانا برای اکثریت در حد همان رویا خواهد ماند.

این داستان در حالی اتفاق می افتد که نه اینجایی به معنای پیشینه و خانواده و حمایت و شبکه ی آشنایان هستی و نه به معنی این زبانی. این اتفاق یعنی که چقدر درست و خوب خدا را شکر در حال جلو رفتن هستی و هستیم. من هم باید از این شانس نهایت استفاده را بکنم و برای آینده ی کاری خودم در دانشگاه تلاش بیشتر و مفیدتر و دقیقتر کنم. اولین قدم اما عدم اتلاف وقت بیشتر و استفاده ی مناسب از منابع پیرامونی مان هست. به همت تو و البته با لطف خدا این اتفاق نیک افتاده و روز به روز بیشتر در حال جا افتادن هست و باید ما و خصوصا من با تلاش بیشتر قدردان این عافیت باشیم.

کمک و حمایت خانواده ها و دوستانمان، طرح و پیشبرد بهتر چارچوب زندگیمان و قدمهای دقیق و استوارتر در سایه ی این موفقیت بزرگ شدنی تر و امکان پذیرتر شده و نباید بیش از این اتلاف کنم.

امروز و فردا که درگیر کارهای کلاسهایم هستم اما از همین امروز شروع دوباره ام و دوباره مان را با دقت و تعهد به خود آغاز می کنم به امید بهترین ادامه ها و نتیجه ها و پیمودن مسیرها که همین پیمودنهاست که نفس زندگی است.

شروع دوباره ی ما در این بیست و یکم در این ۲۱ مارس در این سال نو این نویی و آغاز میمون و فرخنده.

هیچ نظری موجود نیست: