۱۳۹۱ اسفند ۱۶, چهارشنبه

به پدر و مادرت نیکی کن!


چهارشنبه صبح هست و هوا داره کم کم دو به گرما و بهاری شدن میره. تازه رفتی سر کار و من هم باید برم دانشگاه. کلاس دیوید بی آنکه درسش را خوانده باشم و طبق معمول همیشه بی آنکه درست و حسابی وقت برای کارهای اصلی گذاشته باشم. هنوز نه آلمانی را شروع دوباره کرده ام و نه تزم و نه هیچ کار دیگه. برگه های بچه ها را تصحیح نکردم با اینکه تمام دوشنبه و سه شنبه را به همین دلیل خانه ماندم.

جز کمی پراکنده خوانی از مجلات تازه رسیده و البته دیدن یک قسمت عالی و بی نظیر از ده فرمان کیشلوفسکی هیچ کار درست و در خوری نکرده ام. دیشب با هم فرمان چهار را دیدیم: به پدر و مادر خود نیکی کن! خیلی خوب بود خیلی. بعد از مدتها داستانی دیدیم -هر چند فرم تا حد زیادی کهنه شده بود- جاندار و زنده.

دیروز سر کار داستان درگیری لیز با سارا سر بن خیلی اذیتت کرده بود و حق هم داری. این یکی که شوهر و بچه داره میگه اصلا مهم نیست و بن باید به من سرویس بده اون یکی هم که بن را برای هم اتاقیش درست کرده- که اون هم قراره به زودی بیاد کپریت- دایم از لیز شکایت داره و خلاصه صد رحمت به بازی بچه ها. هر چند که همین بچه ها هم دارند دنیا را می چرخانند.

نمی دانم امروز سر کلاس دیوید چقدر درباره ی چاوز حرف خواهیم زد اما برای من یکی حداقل موقعیت چاوز متفاوت بود و هست. برخی قهرمانش می دانند و برخی دیکتاتور.  برای من اما عکسهایش با دیکتاتورهای محله مون از لیبی گرفته تا عراق و ایران فراموش شدنی نیست.
 

هیچ نظری موجود نیست: