۱۳۹۱ اسفند ۲۹, سه‌شنبه

بیداری و نور را آروز می کنم


نه این برف را سر باز ایستادن نیست. هنوز زمستان است و باغ بی برگی در این سرما تن پوش بهار را جامه دران تن نکرده. برفی میاید که گویی چله ی کوچک قصد بر اندازی بهار را دارد و نه تنها آخرین چهارشنبه ی سال که سال نو را هم سفیدپوش از برف به سوی سبزی بهاریش به استقبال خواهیم رفت.

سه شنبه درست صلاة ظهر است و زنگ کلیسا به نشان ساعت ۱۲ می نوازد در روزی که پاپ فرانسیس اول قرار است به طور رسمی جلوس کند.

رفته ای سر کار و قرار است برخلاف دیروز که خیلی دیر آمدی زودتر بیایی تا سفره ی هفت سین مان را بچینیم و از روی آتش شمع پرواز کنان آرزوهای زیبا برای خودمان و خانواده هایمان و خانواده هایشان و مردمان کنیم.

ماندم خانه تا تمیزکاری نکرده را به اتمام رسانم و پس از آن به پیرایشگاه روم. اما این برف که سر باز ایستادن ندارد همه را غافلگیر کرده.

آروز می کنم سال پیش رو سال غافلگیری ها باشد به نیک. سال تکان خوردنمان به بهی و نفس کشیدن زمین به زندگی. ایران و سوریه، افغانستان و برمه، بومیان استرالیا و کانادا، خشک سالی آفریقا و غم نان در دل اروپا و آمریکا، از چهارگوشه ی عالم در انتظار این تکان و نفس تازه است. آروز می کنم این آروز را و تحققش را.

دیشب برنامه ی خداخافظی مهدوی کیا را در ۹۰ دیدم و یاد خاطره ی شخصیم از او و با او افتادم. *امشب نیستم اما فردا می توانید مزاحمم شوید*

دیشب هر دو بد خوابیدیم. تو از شدت استراس کاری و من از شدت ترس از درسهای عقب افتاده. از عقب افتادگیهایم خسته ام.

آروز می کنم جبران کردن را و جبران کردن را فراموش کردن.

با تهران گپی زدی دیروز. اما فعلا که به خرج کسی نمی رود نرفتنت. با آمریکا حرف زدم دیروز و به خرجم نمی رود بی خیالی و کاهلی مادر و برادرانم.

آروز می کنم بیداری را برای همه و خودم.
آروز می کنم. حرکت و انسانیت را برای خودم و همه.

آروزهای بزرگ دارم برای تو و خودم. برای خانواده و دوستان برای مردم وطنم که جهان است و جهان وطنم.
آروز می کنم جهان وطن باشیم و برای دیگری سعادت خواه.

سلامتی و آرامش
سعادت و خوشی
بیداری و نور را آروز می کنم

هیچ نظری موجود نیست: