۱۳۹۱ بهمن ۱۴, شنبه

برنامه های لیز


روز اول فوریه با کلاسهایم و غیبت بچه هایی که باید متن را برای کلاس ارایه می کردند شروع شد. البته بحثها را با دسته بندی مقولات و نشان دادن بعضی از کارتون های کینو جلو بردم که بد هم نشد. تو هم که رفتی سر کار با اینکه شب قبل گفته بودی احتمالا بعد از اینکه صبح بری و چک های تام را به حساب بگذاری بر می گردی اما حالت بهتر شده بود و تا آخر وقت ماندی.

من بعد از کلاس رفتم کرما تا کمی آلمانی بخوانم اما آنقدر خسته بودم که کار از پیش نبردم و آمدم خانه و تو هم تقریبا هم زمان با من رسیدی. با اینکه خیلی انرژی نداشتیم اما بلند شدیم و دوتایی یک پاستای قارچ درست کردیم و کمی شراب نوشیدیم و فیلم هیچکاک را دیدیم. با آمریکا حرف زده بودیم و همگی خوب بودند صبح هم کوتاه با تهران و خلاصه ذوق رفتن تو و البته از حالا اصرار مامانت که دو روز بیشتر بمانی آنجا.

امروز هم بعد از اینکه صبحانه خوردیم تو رفتی تا بیمارستانی که مرجان بهت معرفی کرده بود و نزدیک آی کیا هست را پیدا کنی و عکس ریه ات را بگیری که بعد از اینکه رفتی و حسابی از سرما و باد اذیت شدی تا آنجا را پیدا کنی با پدیده ی جالبی روبرو شدیم و آن اینکه اسم دکتری که این نسخه را نوشته در سیستم نبود و بعد از یک ساعت با لباس X-Ray نشستن بی آنکه نتیجه ای بگیری بیمارستان را ترک کردی. تلفنی بهم گفتی که کلا از این کلینیک بی خیلی خسته شده ای و به قول تو مثل بوتیک کار میکنه. اولا که ویکندها تعطیله در ثانی دکتر ما هم فقط سه روز در هفته آنجاست و هیچ زمان هم که زودتر از سه هفته ی بعد وقت نمیده و از همه جالبتر اینکه قسمت فیزیوتراپی و عکس و ... هم همیشه برای یک ماه بعد وقت دارند. خلاصه گفتی که باید از همکاران و لیز بخواهی که دکتر دیگه ای بهت معرفی کنند.

دیروز سارا- کسی که قراره جایگزین لیز بشه- آمده بود تا ترین بشه. لیز بهش گفته بوده که بهترین اتفاقی که می تونسته برای کسی در آن پست بیفته برایش افتاده و آن حضور توست و خلاصه خیلی بهش سفارش تو را کرده بوده. آخر سر هم بهت گفته که من دو تا سه سال دیگه از آمریکا بر میگردم تا جای مارک را بگیرم که تا آن موقع بازنشسته میشه و بهت گفته که سعی کنی بمانی در آن شرکت چون برایت برنامه های بزرگی برای آینده داره.

امروز کمی بنیامین خواندم و هنوز هم باید یکی دو متن دیگه را از نظر بگذرانم. هنوز ساعت ۲ بعد از ظهر نشده و تو که بیرونی و من هم می خواهم یک سر بروم کتابخانه. منتظرم تو بهم زنگ بزنی تا برنامه ی عصرمون را بدانم.

هیچ نظری موجود نیست: