۱۳۹۱ بهمن ۱۸, چهارشنبه

زوال


دیروز هم مثل دوشنبه تا بعد از ظهر که کرما بودم نسبتا خوب کار کردم اما از بعد از ظهر دیگه ول شد رفت. با اینکه مقاله ای که خواندم را دوست داشتم و متنی که برای پرزنتیشن تو از مقدمه ی دیالکتیک منفی آدورنو آماده کردم بودم خوب شده بود اما همه کارها را تا عصر کردم و بعد دیگه هیچ.

تو هم خیلی خسته و وا رفته رسیدی خانه که بابت یک روز شلوغ کاری بود. بعد از اینکه کمی روی مبل دراز کشیدی تا کمی سر دردت بهتر بشه و بری حمام ایمیلی از تری رسید که کلاس امروز منتفی است بابت سرماخوردگی که گرفته و نوشته که نوبت او شده تا این ویروس را بگیره. تو رفتی حمام و من هم رفتم بعد از مدتی کمی ورزش کردم و ادامه ی سخنرانی فرهادپور را که در انجمن حکمت و فلسفه انجام داده بود گوش کردم که بیش از هر چیز باعث تاسفم شد. نه اینکه به هر حال نسبت به آن دوره ای که در اولین دوره ی کلاسهایش که با تعداد کمی از بچه ها مثل مریم عرفان که الان تماشا در بی بی سی را داره می رفتیم و بحثها به مراتب جدی تر و بهتر بود بلکه بابت اینکه چقدر این متفکران ما- که هنوز هم معتقدم فرهادپور جز بهترین هایشان هست- سطحی شده اند و به همان شکل غیر انتقادی هر چه کسانی مثل بدیو و ژیژک می گویند را تکرار می کنند و تازه در حین سخنرانی اشاره به کسانی که جا برای نشستن ندارند و دور تا دور ایستاده اند میشد و تشویق و سئوالات به مراتب سطحی تر از حضار.

به هر حال یادم نمیره که خودم هم جز این جمع بوده ام و یادم نمیره که اگر کمی پیشرفت کرده ام بابت امکانات دور و بر و یادگیری زبان و دیدن کلاس ها و کتابخانه ها و استادان خوب بوده اما آنچه که آخر شب به تو قبل از خواب گفتم ناراحتی از نازل شدن همه چیز- همه چیز به معنای دقیق کلمه- در ایران هست. مطمئنم همیشه اینگونه نبوده چون امکان نداشت که قدمهایی هر چند اندک که در قرن معاصر در تاریخ ما برداشته شده بدون پشتوانه بوده باشه اما کلا دیدن این زوال خیلی ناراحت کننده است. شاید اما ناراحت کننده تر قبول زوال خودم باشه که بی صدا پذیرفتم و با تن دادن به روزمرگی کلا بی صدا هم خاموش خواهم شد. به هر حال برای آنها معیاری بابت قضاوت ثبت شده- کاری و اثری که از خود بجا گذاشته اند- اما من و امثال من تنها دلقکان خاموش و بی مزه ی داستانیم- یا خواهیم بود و خواهم بود اگر چنین که هست بماند روزگارم بر مدار.

هیچ نظری موجود نیست: