۱۳۹۱ اسفند ۶, یکشنبه

بیماری مرجان

برف قشنگی داره میباره و تو هم داری لوبیا پلو درست می کنی. ساعت از ۲ گذشته و قراره قبل از نهار همت کنیم و بریم ورزش و ورزش را شروع کنیم. امروز صبح اول رفتیم کافه ی سم جیمز و کاپوچینویی گرفتیم که خیلی تعریفش را شنیده بودیم. بار دوم بود که می رفتیم آنجا در این مدت و بی تردید از کرما بهتر بود. بعدش تو را خانه رساندم و بنزین زدم و ماشین را تحویل دادم که اولش طرف اشتباهی ۳۰ دلار بیشتر حساب کرد و بعد از اینکه از پارکینگ رفتم بالا و دلیلش را پرسیدم متوجه شدند که اشتباه کرده اند و درستش کردند- برای اولین بار پیگیری چنین کاری را کردم و البته هم نتیجه داد.

اما دیشب خانه ی مرجان خودمان چهار نفر بودیم و بد نبود تا اینکه مرجان در حین تعریف کردن از داستان سفرش برای شرکت در سخنرانی اکهارت - که واقعا دکان و بیزنسی شده پیدا کردن رگ خواب ملت در آمریکای شمالی بابت بحران معنویت- تز دهنش در رفت و گفت که سالهاست که MS داره و از سال پیش بعد از مدتها پیشرفت بیماریش آغاز شده. خیلی ناراحت شدیم و هم به خودش و هم امروز با هم که حرف میزدیم گفتیم که باید خصوصا خلاء کارهایی که فرشید باید به عنوان پدر برایش بکنه و نمیکنه را تا حدی با محبت کردن به کامران انجام دهیم و اینطوری مرجان هم کمی فشار و استرسش کم میشه و شاید برای حالش مفید فایده.

از آن طرف داشتم از پارکینگ بر می گشتم خانه بعد از تحویل ماشین که تو گفتی که نسیم بهت زنگ زده و گفته که اسکی که قرار بود با هم بریم هفته ی پیش و خودش با دوستانش رفته کار دستش دادی و منیسک زانوش پاره شده و از شدت درد داشت گریه می کرد و می گفت که شب و روز نداره. تازه داشت میرفت فرودگاه تا مازیار را که از تهران بر میگشت برداره. گفتی که علی هم آنجا بوده اما گفته که من کار دارم و با دوستام دارم نهار میرم بیرون و خلاصه انگار نه انگار که خواهرش چنین وضعی داره.

آیدا هم امشب میاد و ما احتمالا فردا شب میریم خانه اش. قراره کمتر از یک هفته بماند و بهت گفته که آنقدر وضع آریو خراب شده که حتی ماشین هم کرایه نخواهد کرد. راستی نیم ساعت پیش با عموجان اسکایپ کردیم و با اینکه خیلی متوجه نشد که ما داریم مستقیم می بینیمش اما جالب بود. جالبتر دیدن مردی که با بیش از صد و پنج سال عمر همچنان تنها زندگی می کنه و همه ی کارهای خودش را هم می کنه و البته ساعتها مطالعه در طول روز.

هیچ نظری موجود نیست: