۱۳۹۱ بهمن ۲۰, جمعه

توفان و برف


دیشب فیلم آرگو را دیدیم که در مجموع فیلم بسیار معمولی و حتی شاید ضعیف هم بود. تا قبل از اینکه تو از سر کار برگردی خانه و کمی درباره ی داستانهای سارا دختری که قراره جای لیز بیاد و گویا خیلی رفتار بچگانه ای با همه داره و یکی از دلایل پیشرفتش در جاهای دیگه سرویس دادن های خاص بوده بگی داشتم از Arcade Project بنیامین یادداشت برداری می کردم برای مقاله ای که در این ویکند باید بنویسم. گفتی که بقیه هم خیلی از رفتارهای سارا خوشحال نیستند اما از آنجایی که لیز می خواد زودتر بره و مشکل دیگه ای جلوی راهش نباشه به روی خودش نمیاره که شاید انتخابش خیلی هم درست نبوده. با داستانهایی که تعریف کردی و اینکه از حالا در همین هفته ی اول کارآموزی داره زیر آب چند نفر را همزمان میزنه تا دوستانش را بیاره معلوم شد که تو هم در ادامه باهاش مشکل پیدا می کنی.

اما قبل از اینکه بیای خانه به اصرار لیز و دو نفری رفته بودید تا یکی دوتا کفش مناسب محل کار به پیشنهاد اون بخری. برای اولین بار یک کفش پاشنه بلند گرفتی که برای هر دومون عجیب بود اما به هر حال باید کم کم بهش عادت کنی. در حین خرید هم باهاش طرح موضوع کرده بودی که کارت زیاده و حقوقی که میگیری متناسب با آن نیست. گفتی که با کمی اغراق و فیلم بازی کردن اما به هر حال نشان داد که جا خورده و شوکه شده از اینکه ناراضی هستی و بهت گفته که این بالاترین حقوقی است که ممکنه برای کسی در چنین پستی تعریف بشه اما تو هم به هر حال حرفت را که باید میزدی را بهش گفتی هر چند گفتی که دیگه از اینکه شاید در آینده از اینجا بروم حرفی به میان نیاوردی.

اما امروز که روز طوفان و برف سنگین بود. روزی که در این سه زمستان- و گفته می شود در پنج شش سال گذشته حداقل- سابقه نداشته. نزدیک به نیم متر برف آمد و هنوز هم در حال بارش هست. صبح زود بیدار شدم و نشستم متنی که باید درس می دادم را خواندم. قبل از اینکه بری بهم گفتی که به بچه ها ایمیل بزنم و بگم که کلاسی در کار نیست و خلاصه بی خود این همه راه نروم. خصوصا که اخبار هم گفت برخی از خطوط اتوبوس کار نخواهند کرد. اما گفتم نمیشه و باید رفت. به همین دلیل یک ساعتی هم زودتر رفتم. اما بعد از اینکه اتوبوس تقریبا خالی و بعد از آن دانشگاه کاملا خالی را دیدم متوجه شدم که حق با تو بوده و بهتر بود که اساسا بی خیال میشدم. خلاصه وقتی پیاده شدم فهمیدم که کلا دانشگاه را تعطیل کرده اند- بی آنکه ایمیلی به ما زده باشند- حتی قسمت اداری و کتابخانه هم تعطیل بود که واقعا نشان از نمونه بودن دانشگاه ما داره. بعد از کلی معطلی برای پیدا کردن اتوبوسی برای برگشت و گیر کردن اتوبوس در برف و خیابانهای خالی و توفان زده وقتی رسیدم ایستگاه قطار تازه داستان تاخیر قطارها شروع شد و خلاصه بعد از اینکه به کرما رسیدم و میوه از بلور مارکت خریدم و خانه رسیدم ساعت از یک بعد از ظهر هم گذشته بود. تقریبا تمام وقت مفید روز رفته بود و من با کلی کار زمانم را از دست داده بودم تنها به دلیل بی دقتی و بد شانسی. البته از وقتی که برگشتم خانه هم جز خواندن یک مقاله از مجله ی مهرنامه هیچ کار مفید نکردم و بنابراین نباید نق بزنم چون من همینم و تاسف برانگیز.

تو هم ساعت ۵ آمدی خانه که کلی باعث تعجب من شد- بعد از ماهها وقتی هوا هنوز روشن بود رسیدی خانه. گفتی که بابت توفان ساعت ۴ گفتند تعطیل کنیم و بروید خانه چون اکثرا خانه هایشان خیلی دور و در حاشیه هست. الان هم ساعت هنوز ۶ نشده و برف به شدت می بارد و تو هم رفته ای یک سر به بانا بزنی.

قراره شراب و فیلم برنامه ی امشبمون باشه و شاید در ویکند یک سینما هم برویم. با اینکه برای فردا شب کنسرت نیما و ارژنگ دعوت شده ایم اما گفتم که حوصله ی آمدن ندارم و تو هم گفتی که خیلی راغب نیستی دوباره موسیقی سنتی آنها را گوش کنی. واقعیتش برای من اما بیشتر از هر چیز این بی حوصلگی و این داستان پس ذهنم هست که درگیرم کرده. فکر می کنم باید خواب دو شب قبل را جدیتر از همه چیز بگیرم. احساس می کنم دیگه خیلی وقت ندارم. البته زمانی باید حسرتش را خورد که در حال کار مفیدی باشی و گرنه با این اوضاع که ...
 

هیچ نظری موجود نیست: