۱۳۹۱ اسفند ۳, پنجشنبه

آخر هفته با رانندگی تو

 با اینکه دیشب به موقع و خوب خوابیدیم اما تا صبح به قول مادر با عزرائیل کلنجار رفتم. تازه آب پرتقال گرفتم و برای تو که هنوز از تخت بلند نشدی آوردم و منتظرم که با هم صبحانه بخوریم تو بری سرکار و من هم کتابخانه. دیروز نسبتا به یک جمع بندی بهتری برای مقاله ی بنیامین رسیدم و تا حدی هم کار را جلو بردم. ساعت ۴ بود که بهم زنگ زدی که به سلامتی گواهینامه ات را گرفتی و قرار شد با هم جایی قرار بگذرایم و یک جشن کوچک به مناسبتش با هم بگیریم.

رفتیم جک استور و یک شام گرفتیم و لبی تر کردیم و کلی حرف از اینور و آنور زدیم و آمدیم خانه. هر دو خیلی خسته بودیم. تو که نصف روز کار کرده بودی و بعدش هم رفته بودی با آریا *رویو* نه ریویو کرده بودی و امتحان داده بودی، من هم بعد از مدتها کمی متمرکزتر در کتابخانه به کارم مشغول بودم و می نوشتم.

امروز بیست و یک فوریه هست و گفتن نداره که از تمام برنامه هایم عقبم. نه درسهای خودم را شروع کرده ام و نه نوشتن MRP و نه آلمانی خواندن. اما اوضاع خوبه. قراره آخر هفته یا رانندگی تو بریم کاستکو و تو بری جلسه ی دیگری از کار لیزت را انجام بدی و امروز و فردا هم کار و درس داریم. خلاصه که ۲۱ هست و باید یک کار جدید را در آن شروع کنم. شاید ورزش!
  

هیچ نظری موجود نیست: