۱۳۹۱ اسفند ۴, جمعه

لذت متن، لذت نوشتن

یک برف شدید و تند بادی داره میاد که نگو. تازه از کتابخانه آمده ام و با اینکه تمام روز را سعی کردم کار کنم اما این مقاله ی بنیامین داره خیلی سخت جلو میره. البته به تو که کلی عذاب وجدان گرفتی گفتم که اگر تنها برای تری و کلاسش می خواستم بنویسم که تا حالا تمام شده بود اما چون نسبتا خوب خوانده بودم و یادداشتهای خوبی هم جمع کرده ام حیفم آمد که به عنوان یک کار کمی جدی تر دنبالش نکنم و یک مقاله ی بهتر ننویسم.

تو هم داری میای خانه و گفتی بانا برایت ایمیل زده و خواسته که از مارکت برایش خرید کنی و به همین علت تاکسی گرفته ای تا در این هوا خیلی اذیت نشی. امشب شاید یک قسمت از مجموعه ی ده فرمان کیشلوفسکی را ببینیم. دیشب که با تمام خستگی و به همت تو رفتیم ورزش اما امشب را نمی دانم. باید با مامانم حرف بزنم و کمی هم کارهای جانبی دارم. فردا هم قرار شد که تو ماشین کرایه کنی و بری برای اپیلاسیونت و از آن طرف هم کاستکو و شب هم خانه ی مرجان خواهیم رفت. برنامه ی یکشنبه هم ماندن در خانه هست- با اینکه آیدا میرسه و دعوتمان کرده بود بریم خانه اش- و شب هم مراسم آکادمی را خواهیم دید.

این آخر هفته باید کار مقاله را تمام کنم و از هفته ی آینده تزم را شروع کنم که کلی دیر شده. دیروز بهت گفتم که به محض اینکه روند درس خواندنم کمی شکل می گیرد هر چفدر هم که سخت بره جلو اما کم کم بهتر و روانتر میشه. اما از بس که انقطاع در درس خواندم دارم همیشه این روند را باید تکرار کنم بی آنکه از درس خواندن لذتی ببرم. اینبار اما باید آهسته و پیوسته کار را ادامه دهم تا تبدیل به عادت شود.  اینگونه هم از متن و درس خواندن لذت می برم و هم از نوشتن.


هیچ نظری موجود نیست: