۱۳۹۱ بهمن ۷, شنبه

Someone Else


بعد از چند روز فاصله سلام!

از چهارشنبه و کلاس رفتن و دانشگاه شروع می کنم که کلاس دیوید را نیمه کاره گذاشتم و بعد از استراحتی که داد رفتم دنبال کار تسلیم کردن برگه های تدریس برای سال بعد هر دومون. به چند دپارتمان تحویل دادم و بعد از آن رفتم دفتر جودیت که دوباره برای محکم کاری ازش درباره ی شرک سئوال کنم. خلاصه بعد از اینکه معلوم شد که دقیقا وضعیتم چیست و به قول اون شانسم که کمتر از ۵۰ درصد هست چقدر موثر و عملی است. شب قبلش کمی از توضیحات سایت رسمی شرک گیج شده بودم و با توضیحات جودیت اوضاع بهتر شد. نکته ای که با خواندن سایت و کمی دقت معلومم شد این بود که خصوصا آن اسکالرشیپی که از همه بیشتر هست یعنی ژوزف بومباردیر که خیلی خیلی به ندرت به کسی تعلق می گیره باید که پای کانادا را به عنوان موضوع خود در میان داشته باشه. خلاصه که با توجه به حرفهای جودیت و اینکه نباید خیلی موضوع را جدی بگیرم متوجه شدم که باید منتظر بود و امیدوار. اگر امسال بشه فوق العاده خواهد بود و از هر نظر زندگی مون را جلو میندازه. به هر حال به قول یکی از بچه ها سالها قبل در تهران که منتظر جواب فوق لیسانسش بود نا امید نیستیم.

اما تو بعد از اینکه نیمه روز کار کردی قرار بود بجای دانشگاه بیایی خانه و کمی به کارهایت بررسی که در واقع آمدی اما خیلی وقت نکردی که به کار فرمهای سفارت آمریکا برای گرفتن ویزا بابت کنفرانس شیکاگو و فرمهای ویزای مامان و بابات بررسی. من هم که کلاس آلمانی را نرفتم و خلاصه که کار بخصوصی نکردیم.

پنج شنبه اما به نسبت بهتر بود. بعد از اینکه تو رفتی سر کار من کمی خانه ماندم و طرح مقاله ی بنیامین تو را ریختم. رفتم برای خوردن یک قهوه به کرما و بعد از برگشت بلافاصله شروع به کار کردم و تا وقتی که تو برگشتی کمی از کار مقاله را جلو انداخته بودم. البته چند روزی کار خواهم داشت اما بی آنکه فعلا به تو بگویم دارم روی آن کار می کنم تا به امید خدا ظرف یکی دو هفته ی آینده تحویلت بدهم و بعدش تو تحویل مشتی بدی بره.

جمعه دوباره کمتر از چهار ساعت خوابیدم و بعد از اینکه حدودهای ۴ صبح بیدار شدم نشستم به خواندن متنی که باید سر کلاس درس می دادم. برنامه ی جمعه شب را از قبل ریخته بودم. دوتا بلیط تئاتر نسبتا گران گرفته بودم تا با هم یک کار کانادایی که تعریفش را شنیده بودم ببینیم.تئاتری به نام Someone else . بعد از اینکه از دانشگاه برگشتم خانه کارهایم را کردم و در برف زیبایی که می بارید آمد دنبال تو که یک شام سبکی بخوریم و برویم تئاتر. اما نه شامی که خوردیم خوب بود و نه تئاتر. خیلی معمولی، خسته کننده با بازیهای ضعیف و جای مزخرفی که گرفته بودیم. جالب اینکه گرانترین قیمت بلیط هم بود. خلاصه که برخلاف جمعه ی قبلش اصلا چنگی به دل نزد. بعد از اینکه برگشتیم خانه ساعت نزدیک ۱۲ بود که خسته خوابیدیم.

امروز صبح کمی در تخت با هم حرف زدیم و ساعت ۱۰ رفتیم کرما. قرار بود امشب بریم خانه ی سحر و آیدین برای اولین جلسه ی خوانش و نقد کارهای جمع خودمان که با فیاض و کلی و جاناتان و احتمالا یکی دو نفر دیگه قراره پیگیری بشه. اما داستان تغییر کرد طوری که من ساعت ۲ به آیدین تکست زدم که ما متاسفانه نمی تونیم بیایم. صبح نمی دانم چطور حرف به رفتن ایران و دیدن خانواده کشید و کتابهای من و نیازی که بهشون دارم که داستان جدی شد و تصمیم گرفتیم بریم کرما و بشینیم حساب و کتاب کنیم ببینیم می تونی یک سر برای دیدن همه و انجام کارهامون به ایران بری یا نه. در واقع دیروز لیز بهت گفته بوده که بعد از اینکه دو هفته ی دیگه به سلامتی قرارداد دایمی ات را ببندی از جمله مزایایی که داری دو هفته مرخصی سالانه ات هست. از طرف دیگه گفتی که مامان و بابام اگر تابستان بیاید بد نیست که من زمستان آینده برای دیدن همگی بعد از ۵ سال برم ایران. گفتم بهتره که قبل از انتخابات بروی و خلاصه الان که دارم این را می نویسم تو داری قیمت بلیطها را نگاه می کنی. البته بابت هزینه ی سفر کمی در مضیقه قرار خواهیم گرفت در تابستان اما بعید می دانم نتوانیم به مشکلات غلبه کنیم و دوباره مجبور شویم از کسی برای تابستان پول قرض بگیریم. با توجه به در آمد تو و اوسپی که من باید بگیرم می تونیم این خرج را به زندگی مون اضافه کنیم. پول مامانم را کنار گذاشتیم و جای نگرانی نخواهد بود تنها باید خیلی دست به عصا راه بریم که بد هم نیست کمی من تمرینش را از حالا بکنم.

فردا قراره تو با مهناز بری دیدن خانمی که از دوستان مامانت هست در آن طرف شهر و تازگی از ایران آمده و هم کیف مهناز را که مامانت برای تعمیر داده بود آورده و هم برای من دوتا مجله ای که می خواستم را مامانت گرفته و بهش داده. خلاصه که این برنامه ی فردامون هست و شاید هم شب بریم سینما. روز باید درس بخوانم و احتمالا یک نگاهی به درسهای آلمانی بندازم که دو هفته هست به هوای خواندن قبل از کلاس به گوته نرفتم و هیچ کاری هم در این زمینه نکرده ام.

امشب هم می خواهیم فیلم پرواز را ببینیم که آخر کارهای هالیوودی است اما از آنجایی که دنزل واشنگتن کاندید بهترین بازیگر شده برایش می خواهم ببینمش.

حالا که فعلا هر دو فکرمون درگیر داستان سفر تو شده به سلامتی و امیدواریم که بشه و واقعا دل یک عده را با رفتنت در حوالی عید خوش کنی.

هیچ نظری موجود نیست: