۱۳۹۱ بهمن ۱۱, چهارشنبه

بلیط گرفتن


با اینکه الان باید کارهایم را بکنم و برم دانشگاه برای کلاس دیوید اما از صبح تصمیم گرفتم که چون درس امروز را نخوانده ام بیخود این راه را نروم و وقتم را بابت خواندن یکی دوتا مقاله های بنیامین بگذارم. دیروز هم با اینکه تمام روز را برای این کار اختصاص داده بودم اما طبق معمول کار را انجام نداده گذاشتم برای امروز. دیروز صبح بابت عصبی شدن- بخاطر اینکه تو نمیرفتی دکتر و دایم هم سرفه هایت بدتر شده بود- تمام روز را سینه درد و قلب درد داشتم. خیلی زپرتی شده ام خیلی. درسته که ناراحت بودم و البته تو هم بلافاصله متوجه شدی و گفتی حتما عصر میری دکتر اما حالم تا آخر شب هم رو به راه نشد.

به هر حال تو بعد از کار رفتی دکتر و دکتر هم برایت عکس از ریه نوشته که باید امروز یا فردا بری اما شربتی هم بهت داد که بلاخره گذاشت بعد از چند شب دیشب را راحت بخوابی. من هم هیچ کاری بعد از اینکه صبح زود بیدار شده بودم و کمی آلمانی خواندم نکردم جز اینکه کتاب یاس و داس فرج سرکوهی را تمام کردم. عصر بود که رسیده بود به داستان اتوبوس مرگ ارمنستان و دیدم که نوشته پای فریدون صدیقی هم به شدت در ماجرا گیر بوده. خیلی جالب بود ساعتها و بارها راجع به این موضوع و موضوعات مشابه با هم حرف زده بودیم اما هرگز اشاره ای به این داستان نکرده بود. البته اینکه به هر حال با حکومت به شکل سیستماتیک کار میکنه که جای تعجب و شگفت نداشت اما این داستان برگ تازه ای بود. به هر حال برای رسول هم پیغامش را دادم و اون هم بریده بود.

اما امروز صبح فکر کردم حالا که درس دیوید را نخوانده ام بمانم خانه و کار مقاله ی بنیامین را جلو بندازم. عصر کلاس آلمانی دارم و مطمئن نیستم آن را بروم یا نه. با اینکه دوشنبه کلاس بدی نبود و با اینکه خیلی از حوزه پرت شده ام اما با کمی کار کردن بر میگردم.

ماندنم خانه تا اینجا اگر هیچ حسنی را نداشت مهمترین کاری که کردم این بود که بعد از اینکه تو رسیدی سر کار بهم زنگ زدی که باید از خانه بلیط رفت و برگشت تهران را برایت بگیرم. خلاصه که به سلامتی بلیط هواپیما را برایت گرفتم و قراره که ۱۰ روزی در تهران باشی و یک روز پیش جهانگیر در دبی و یک روز هم که در مجموع در راهی به سلامتی. اگر دیروز بلیط می گرفتیم ۱۵۰ دلاری ارزانتر میشد اما از داستان ویزا در دبی مطمئن نبودیم و باید تا امروز و تماس مامانت صبر می کردیم.

خلاصه که به سلامتی قرار دو ماه دیگه برای کمتر از دو هفته راهی شوی. با اینکه دیشب می گفتی خیلی حس و حالش را نداری اما خودت هم می دانی که بخصوص برای آنها چه مزه ای داره و چه عیدی میشه. گفتی که مامانت که کلی گریه ی ذوق و شادی کرد.

خب! به سلامتی ساعت شده ۱۰ و ۲۱ دقیقه و من هم می خواهم برم کرما و بنیامین بخوانم در یک روز بارانی اما هوای بسیار مطبوع.

هیچ نظری موجود نیست: