تازه از کلاس آلمانی برگشته ام. ساعت نزدیک ۱۰ شب هست و یک روز برفی و بارانی را داشتیم. تو سرکار بودی که بابات بهت زنگ زد و البته بعدش هم برای من تکست که به سلامتی رای دادگاه در مورد پرونده ی چوب با آستان قدس را به نفع بابات داده اند و گفتی که خیلی خوشحال بود و صد البته که حق هم داشت. هر چند خیلی نمیشه به این داستانها و کارهایی که در مراحل بعد آنها پشت پرده خواهند کرد اطمینان داشت اما این خوش قدم بزرگی بود خصوصا که بابات به لحاظ حیثیتی و روحیه ای خیلی در فشار بود.
کلاس من هم که بعد از چند ماه فرار از آلمانی خواندن رفتم مسلما خیلی تعریفی نداشت اما ادامه خواهم داد چون به قول چه تنها آن کسانی که از نبرد می گریزند شکست خواهند خورد.
تو هم که قرار بود با لیز و یکی دو همکار دیگه ات امشب شام بروید بیرون اما قرار به زمانی دیگری موکول شد و بعد از کار آمدی خانه. کمی ورزش رفتی و حالا که من آمدم هم داشتی برایم تعریف می کردی که بهترین قیمت بلیط پرواز به ایران را دوست مهناز برایت تا اینجا پیدا کرده که با لوفتهانزاست و کمی بیش از ۱۲۰۰ تا میشه که در مجموع خوبه.
فردا باید کار مقاله ی بنیامین را ادامه دهم و آلمانی خواندن را شروع کنم. تو هم که میری به سلامتی سرکار و شاید شب دوتایی بشینیم و فیلمی یا داکویمنتی ببینیم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر