۱۳۹۱ بهمن ۸, یکشنبه

مجلات از ایران


یکشنبه شب هست و داریم کم کم آماده ی خواب و به سلامتی شروع هفته ی جدید میشیم. هفته ای که قراره با انرژی و با برنامه شروع کنیم و ادامه دهیم. فردا تو یک مصاحبه برای کار در یک کمپانی بزرگ داری که البته بعید می دونیم که خیلی جدی باشه. من هم که بلاخره تنبلی و پشت گوش اندازی را کنار می گذارم و میرم گوته. البته باید صبح کمی برای مقاله ی بنیامین کار کنم و بعد از ظهر شروع به آلمانی خواندن.

امروز هم صبح با هم رفتیم اینسومنیا و برانچ خوردیم و از آنجا من راهی کتابخانه شدم و تو هم بعد از اینکه رفتی از بی کمی خرید سوغاتی برای مامان بزرگها و مامان و خاله ات با مهناز قرار داشتی تا بروید در خانه ی خانمی که از ایران برای من مجله هایی که می خواستم را آورده و برای مهناز هم کیفش را که مامانت داده بود تعمیر کرده اند. بعد از اینکه آمدی خانه کمی با مجلاتم سرگرم شدم و کمی با هم حرف زدیم و از اوضاع و احوال خانواده ها گفتیم و کمی هم من از اسکایپی که با رسول کردم گفتم. خیلی به نظرم درست عمل نمی کنه و از زمانی که رفته هنوز داستان فرانسه خواندنش را شروع نکرده و همین هم باعث شده که دایم در حاشیه بمانه. البته شرایطش سخته اما باید کاری کنه که از این اوضاع بیرون بیاد.

با تهران و مامانت حرف زدیم و ازش خیلی بابت این لطفی که کرده بود تشکر کردم و صبح هم با بابات که دوباره رفته مشهد تا زمین های خودشان را هم بفروشه حرف زدیم که می گفت چقدر اوضاع نگران کننده و شرایط بهم پیچیده شده. دیگه بابات هم مثل مامانت دایم از کار پرونده ی کاناداشون خبر می گیرد. تازه ما بهشون نگفتیم که آن پرونده ی سرمایه گزاری رد شده و فقط داستان فدرال مانده. اما به هر حال خودمان هم به همان امیدواریم.
 

هیچ نظری موجود نیست: